کرامات حضرت معصومه (سلام الله علیها)

کرامت پنجم: عنايت حضرت معصومه




آقاي سبزواري خود داستان جالبي دارند که در کتاب کريمه اهلبيت فشرده آن را آورده بوديم ،(کريمه اهلبيت ، صفحه 283 (داستان 62) .) مشروح آن را در اينجا از روي دستنويس ايشان مي آوريم :

ما منزلي در کوچه جمکرانيهاي قم خريديم ، بيش از نصف آن را قرض کرديم و با تکلّف پرداخت کرديم . چون وامهاي متعدّدي از صندوقهاي قرض الحسنه گرفته بوديم ، اقساط هم عقب افتاده بود و مقداري هم دستي گرفته بوديم . سعي مي کرديم وضع خودمان را به کسي نگوييم و راز خود را در درون نگهداريم .
وام هشتم ، نهم بود که مقدّماتش فراهم شد ، خواستم بگيرم ، کسي آمد براي ضمانت ، ولي در وسط گفت : " من شرعاً ضمانت نمي کنم ، فقط امضا مي کنم " و لذا ضمانت او قبول نشد .

با هم بيرون آمديم ، در کنار چهارراه بيمارستان آنقدر به من سرزنش کرد و دلم را آتش زد که پس از گذشت 14 سال هنوز دلم مي سوزد و جاي زخم زبانهاي او خوب نشده است .

به او گفتم : من توي چاه افتاده ام ، اگر مي تواني دستم را بگير ، چرا اين قدر سرکوفت مي زني ؟ باز هم ادامه داد و سنگ تمام گذاشت .
قرضهاي متفرقه اي را قرار بود با اين وام بدهم که وقت آنها رسيده بود و همه نقشه ها فرو ريخت و با نوميدي کامل به منزل رفتم .

بعدازظهر حالم خيلي بد شد ، خانواده پرسيد : چه شده ؟ چيزي نگفتم ، گرفتم خوابيدم .
شب به حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ رفتم ، گفتم : عمّه جان ! من ديگر نه به وامها کاري دارم ، نه به قرضهاي دستي ، هرچه بادا باد .
عبا را بر سر کشيدم و درگوشه اي نشستم و گفتم : عمّه جان من اگر جاي ديگري داشتم مي رفتم .

لذا با دل شکسته با عمّه جان به نجوا نشستم و براي بي بي روضه اي خواندم .
آن شب گذتش و من نيز از همه جا بريدم و به کسي مراجعه نکردم . شب دوّم و سوّم نيز به همان کيفيّت به محضر کريمه اهلبيت رفتم و همان برنامه را اجرا کردم که در آن سه شب حال و توجّه عجيبي بود.

آن شخص که دل ما را سوزانده بود ، نفهميد که چه شده ؟ ولي اين کار به نفع ما و به ضرر او تمام شد ، اشاره اي کردم ، نگرفت ، حالا هم متوجّه نشده است . بعد هم از قم رفت و در تهران ساکن شد و قضايايي پشت سر هم انجام گرفت و ادامه دارد .

شب سوّم که از حرم بيرون آمدم ، شخصي با من مصادف شد و پرسيد : شما براي اين منزل چقدر بدهکار هستيد ؟
گفتم : من به پدرم ، مادرم و خانواده ام نگفته ام ، هيچکس نمي داند و من به کسي نمي گويم .

گفت : من بايد بدانم ، از او ا صرار و از من انکار ، سرانجام در اثر پافشاري زياد ، به او گفتم .

روز بعد به منزل ما آمد و يک کيسه پلاستيکي آورد و قرضهاي ما ادا شد .
من هرچه از او پرسيدم : اين چيست ؟ در جواب گفت : عنايت حضرت معصومه سلام الله عليهاست ، چندين بار سوال خود را تکرار کردم ، همان پاسخ را داد . و بدين وسيله همه قرضهاي ما ادا شد .

ادامه نوشته

کرامات حضرت معصومه (سلام الله علیها)

کرامت سوم: اداي ديون




حاج آقا تقي کمالي پهلوان نامي و خادم گرامي حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي گويد :

در تاريخ 24 قوس ( آذر ماه ) 1302 شمسي ، که در آستانه مقدّسه متحصّن و پناهنده به اين بي بي بودم ، در يکي از حجرات فوقاني صحن نو منزل داشتم و روزگار به تلخي و سختي مي گذارنيدم و کاملاً تحت فشار و ضيق معيشت قرار داشتم و هزينه زندگي خود را با قرض از کسبه اطراف صحن تامين مي کردم .
يک روز پس از اداي فريضه صبح ، به محضر بي بي مشرّف شدم و وضع ناهنجار خود را به عرض رسانيدم ، در اين حال کيسه پولي روي دامانم قرار گرفت .

مدّتي در همانجا توقّف نمودم و در کار خود دچار حيرت شدم ، زيرا احتمال مي دادم که از زوّار محترم افتاده باشد و لازم باشد به صاحبش رد کنم .
با آن پولها قرضهاي خود را پرداخت کردم و از انديشه ديون خود را حت شدم و مدّت چهارده ماه تمام خرج کردم و تمام نشد .

تا آنکه روزي حجّه الاسلام و المسلمين حاج شبخ حسين حرم پناهي ، فرزند گرانمايه آقا حسن مجتهد قدس سره تشريف آوردند و از وضع معيشت من جويا شدند ، من موضوع عنايت بي بي را به اطّلاع رسانيدم ، آن عطيه با برکت در آن ايام تمام شد.(بشاره المومنين ص 52)
.

نگارنده گويد : اين کرامت باهره را در ذيل داستان 18 همين کتاب آورده بوديم ، ولي چون در اين نقل چند خصوصيت بود ، مناسب ديديم که آن را جداگانه بياوريم ، اين خصوصيتها عبارتند از :

1- تاريخ ( 24 آذر 1302 ش . )
2- مبلغ ( چهار تومان )
3- مدّت ( 14 ماه )
4- شخص ( مرحوم حاج شيخ حسين حرم پناهي )



ادامه نوشته

کرامات حضرت معصومه (سلام الله علیها)

 

کرامت اول: آب زمزم و تربت




دوست دانشمندم حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد احسان الله سبزواري که از فضلاي برجسته حوزه علميه قم مي باشد مي فرمود : در سال 1414 هـ . که تولد يکي از فرزندان نزديک بود به حرم مطهر بي بي مشرف شدم و عرض کردم :

براي تولد فرزندم سه چيز از شما مي خواهم :
1- مقداري تربت حائر مقدس امام حسين عليه السلام
2- مقداري آب فرات
3- مقداري آب زمزم که هر سه را براي برداشتن کام فرزندم مي خواستم که در روايات بر آنها تاکيد فراوان شده است .

اينها را مي خواستم و مطمئن شدم که انشاء الله درست مي شود .
از حرم بيرون آمدم به کسي برخوردم بدون اينکه من چيزي بگويم گفت :
قدري آب زمزم آورده ام شيشه اي بياور مقداري هم به تو بدهم .
به شخص ديگري برخورد کردم پرسيدم : شما تربت اصل نداريد ؟ استخاره کرد و بعد از استخاره گفت : بيا من مقداري از تربت ايوان طلا دارم .
وقتي رفتم و تربت را گرفتم همين که به دستم رسيد حالم منقلب شد . تربت عجيبي بود وقتي آن را به منزل آوردم بدنم مي لرزيد .

اما حاجت سوم ( آب فرات ) را لياقت نداشتم و آن وقت به دستم نرسيد . سالها بعد به دستم رسيد .
تربت را با آب زمزم ممزوج کردم وقتي بچه متولد شد ، امّ الزوجه آن را توسّط يکي از پرستارها به بچه داد و کامش را با آن برداشت .
امير المومنان عليه السلام مي فرمايد : کام فرزندان خود را با آب فرات برداريد تا از دوستان ما بشويد

ادامه نوشته