ابزار و منابع شناخت
) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط كافى نيست. علاوه بر حواس، انسان به
يك امر و يا امور ديگرى نياز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزيه و
تحليل و گاهى به انواع تجزيه و تحليل نياز دارد.
تجزيه و تحليل كار عقل است. تجزيه و تحليلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى كردن
اشياء است؛ و اشياء را در مقولههاى مختلف دستهبندى كردن.»11«آن قوهاى
كه «تجريد»12 مىكند، آن قوّهاى كه تعميم مىدهد، آن قوّهاى كه تجزيه و
تركيب مىكند، آن قوهاى كه حتى كليّات را تركيب مىكند، تجزيه مىكند، ما
اين را قوّه عاقله مىگوييم.»13
«تا وقتى كه ما سر و كارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در كار نباشد، اسمش
استقراء است... وقتى كه پاى عمل در ميان بيايد، پاى عقل هم در كار مىآيد،
اين اسمش آزمون است؛ آزمايش است.»14
«استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار يقينى و برهانى دارد.»15
«عقل، با تجزيه، تركيب، تجريد، انتزاع،تعميم و تعميق مفاهيم حسى، شناختهاى
جديدى مىسازد، كه اين شناختها ميوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى
انسان است.»16
3) قلب
سومين منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب كه در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد:
1) تلمبه خانه خون
2) عقل يا مركز فكر و انديشه
3) مركز شناختها و آگاهىهايى كه نه حسّى است و نه عقلى كه از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17
نكته بسيار دقيق و مهم در مورد معناى سوم قلب اين است كه با مراجعه به
احاديث اسلامى مشخص مىشود كه قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه
شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت
دريچههايى است كه روح از طريق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىكند.18
قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است كه انسان با اين حواس مىتواند
حقايقى را ادراك كند كه از طريق حواس ظاهر و از طريق عقل قابل درك نيست.19
پاسكال مىگويد:
«به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ايمان از اين راه به دست مىآيد. دل دلايلى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد.»20
قرآن مجيد نيز جايگاه ايمان را قلب معرفى مىفرمايد:
«قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لكنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا يَدْخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُمْ...» (حجرات/ 14)
«عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم» بگو «شما ايمان نياوردهايد،
بلكه بگوييد: اسلام آوردهايم. زيرا ايمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده
است.»
4) طبيعت
«يكى از منابع ]شناخت[ طبيعت است. طبيعت يعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و
مكان، عالَم حركت، همين عالَمى كه ما الآن در آن زيست مىكنيم و با حواس
خودمان با آن در ارتباط هستيم.»21
«... اكثر صاحبنظران، طبيعت را يك منبع براى شناخت مىدانند.»22
«افلاطون، طبيعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبيعت از طريق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقيقت نمىداند.»23
شهيد مطهرى در پاسخ به اين سئوال كه آيا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبيعت كرده است؟» چنين مىگويد:
«اينها يك افكارى است كه قبل از قرآن، ميان مردم رايج بوده است، و اهميت
قرآن به اين است كه خواسته است افكار و انديشههاى بشر را از توجه به اين
درون گرايىها و اين ذهنيّتگرايىها منحرف كرده و او را عينيّت گرا و
طبيعتگرا بكند.
نه يك آيه، نه دو آيه، نه ده آيه، بلكه در دهها آيه، بشر را متوجه مطالعه
عالم مىكند؛ متوجه مطالعه تاريخ مىكند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى
مىكند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىكند؛ ]امّا[ به عنوان
يك شيى از اشياء طبيعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنويت است؛
از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه كرده است، بدون
آنكه از باطن اعراض كرده باشد. اين حرف كه توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و
محسوس و طبيعت است، بسيار غلط است.
... درون گرايى و برونگرايى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعاليت بيرونى كه از معنويت تهى باشد، باطل مىداند.»24
پس، سير طبيعت، تنها براى شناخت طبيعت محض نيست؛ بلكه براى شناخت خداى طبيعت و براى رسيدن به خالق طبيعت و نفوذ ايمان او در قلب است:
«الّذين يَذْكروُن اللَّهَ قياماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ
يَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا
باطِلاً سُبْحانِكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مىكنند و در
اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ ]مىگويند[ بارالها! اينها را
بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
همين طور در ديگر آيات هم ارتباط طبيعت با ماوراى طبيعت كاملاً محسوس است كه بيان همه آنها در مجال اين بحث نيست.
5) تاريخ
«قرآن، تاريخ را به عنوان يك منبع شناخت عرضه مىدارد. ممكن است بگويى كه خوب، طبيعت، تاريخ را هم شامل است. البته درست است كه تاريخ هم به يك اعتبار، جزء طبيعت است؛ ولى تاريخ يعنى: جامعه انسانى در حال حركت و در حال جريان. آياتى كه ما در قرآن داريم، مانند: «قل سيروا فى الارض» علناً به ما مىگويد: برويد و در زمين گردش كنيد؛ چرا اينها در زمين گردش نمىكنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نيست؛ بلكه مطالعه تاريخ نيز است. يعنى برويد آثار تاريخ را مطالعه كنيد؛ و بعد ببينيد كه اين زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاريخى كرده است.»25
سير انديشه از تفكّر تا تدّبر
اكنون پس از آشنايى با منابع شناخت كه در تعريف و تبيين مفاهيم پنجگانه
قرآنى: تفكّر، تعقل، تذكّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهيم برد، جا
دارد كه از ردهبندى مرتبه هر كدام از مفاهيم مذكور هم اطلاعاتى در دست
داشته باشيم، البته نگارنده، ردهبندى صريحى از مفاهيم چهارگانه در منابع
اسلامى نديده است؛ اما از آنجا كه چيدمان آيات الهى در قرآن بنا به دستور
خداوند متعال و نظارت مستقيم پيامبر بزرگوار اسلامصلى الله عليه وآله صورت
گرفته، و از مشيّت و اراده معنادارى تبعيت مىكند، از اين رو در ردهبندى
آن مفاهيم را با دلايلى كه در زير مىآوريم، به اين ترتيب صحيح مىپنداريم:
تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر؛ زيرا
1) در سوره نحل، به ترتيب چنين مىفرمايد:
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَكُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ
شَجَرٌ فيهِ تُسيمونَ. يَنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيتونَ و
النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ كُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكِ لايَةٌ
لِقَوْمِ يَتَفَكَّرونَ» (نحل/ 10-11)
«او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد؛ كه نوشيدن شما از آن است؛ و گياهان و
درختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مىبريد نيز از آن است. با آن
(آب) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوهها مىروياند؛
مسلماً در اين، نشانه روشن براى انديشمندان است.»
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و
النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلكَ لآياتِ لِقَومٍ
يَعقِلونَ» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او
مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار
مىگيرند.»
«وَ مَا ذَرَأ لَكُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلك لايَةً لقومٍ يَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 14)
«مخلوقاتى را كه در زمين به رنگهاى گوناگون آفريده نيز مسخّر ساخت؛ در اين نشانه روشن است براى گروهى كه متذكّر مىشوند.»
مشاهده مىكنيد اين آيات كه به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى
مختلف اجتماعى است، از مرحله بديهيات عقلى آغاز و به مراحل پيچيدهتر بعدى
پرداخته، و به ترتيب؛ تفكّر، تعقّل و تذكّر را متناسب با موضوع آيه، مطرح
فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهيم كرد، حوزه عمل دو عنصر
تعقّل و تفكّر همانا در وجود انسان، عقل است. يعنى همه افرادى كه داراى
عقلند، مىتوانند با بكارگيرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در
رفاه و آسايش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند.
2) بر خلاف دو عنصر قبلى كه جايگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر
«تفقّه»، «تدبّر» و «تذكّر» از جايگاه برتر قلبى برخوردارند؛ يعنى از حوزه
عقل عبور كرده و در حوزه قلب آرام مىگيرند. جايگاه و خاستگاه اصلى آنها
قلب بوده، و همواره با ايمان معنوى همراهند.
3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ايمان مىآميزند و به عنوان
اعتقاد معنوى در قلب مىنشينند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزيند؛ و
آن گاه كه اين اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و
جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ كه بالاترين
مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا
را آسيبشناسى نموده و به بازانديشى در فكر و عمل، و پويايى دايمى فرا
مىخواند، «تذكّر» مىگويند.
تفكّر
«تفكّر» از ريشه «فكر» است. فكر در فرهنگ فارسى به مفهوم انديشه، و
«تفكّر» به مفهوم «انديشيدن» آمده است. در ادبيات عرب هم، «فكر» و «تفكّر»
اين گونه معنا شده است:
«اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26
«به كار بردن عقل در معلومات، براى رسيدن به شناخت مجهولات )كه همان مفهوم انديشيدن و بررسى را مىرساند.»
«الفكرُ ترتيبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27
«فكر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]كشف [مجهول.»
این وبلاگ جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی وترویج آن ایجاد گردیده است امید است که بتوانیم گامهای موثر در جهت اعتلاء فرهنگ قرآنی برداریم لذا از تمامی شما عزیزان استدعا دارم مرا دراین حرکت خداپسندانه مساعدت ویاری نمایید متشکرم.