علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 

تهديد حكومت مركزي

اندك اندك كار آنان بالا گرفت؛ چنانكه حكومت مركزي و نظم عمومي را تهديد مي‌كردند.
قرآن در اين باره مي‌گويد:«اگر دو دسته از مؤمنان به جنگ برخاستند ميان آنان آشتي برقرار سازيد و اگر يكي از دو دسته طغيان ورزيد با او بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد».
علي (ع) ناچار شد از مدينه روانه‌ي عراق شود. تني چند از امام خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند و به جنگ آنان برنخيزد و او فرمود:
«به خدا چون كفتار نباشم كه به آواز به خوابش كنند، فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زنده‌ام به ياري جوينده‌ي حق با رويگردان از حق پيكار مي‌كنم و با فرمانبردار يكدل، نافرمان بد دل را سر جاي مي‌نشانم».
و دور نيست اين خطبه را در همين روزها خوانده باشد:
«آنچه مي‌گويم در عهده‌ي خويش مي‌دانم و خود، آن را پايندانم. آنكه عبرتها او را آشكار شود و از آن پند گيرد و از كيفرها عبرت پذيرد، تقواي وي را نگهدارد و به سرنگون شدنش در شبهات نگذارد. بدانيد دگرباره روزگار شما را در بوته‌ي آزمايش ريخت؛ مانند روزي كه خدا پيغمبرتان را بر انگيخت، به خدايي كه او را براستي مبعوث فرمود به هم خواهيد درآميخت، و چون دانه كه در غربال بريزند، يا ديگ افزار كه در ديگ ريزند، روي هم خواهيد ريخت. تا آنكه در زير است زبر شود و آنكه بر زبراست به زير در شود. و آنان كه واپس مانده‌اند پيش برانند و آنان كه پيش افتاده‌اند واپس مانند. به خدا سوگند كلمه‌اي از حق را نپوشاندم و دروغي بر زبان نراندم، از چنين حال و چنين روزگار آگاهم كرده‌اند».
عبدالله پسر عباس مي‌گويد در ذوقار بر اميرمؤمنان (ع) در آمدم حالي كه نعلين خود را پينه مي‌زد. پرسيد:
- «بهاي اين نعلين چند است؟» گفتم:
- «بهايي ندارد». گفت:
«به خدا اين را از حكومت شما دوست‌تر مي‌دارم، مگر آنكه حقي را برپا سازم يا باطلي را براندازم».


 

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 





عبدالله عامر و آهنگ بصره


پسر اميه يا مُنيه (يَعْلَي را گاه به پدر و گاه به مادر مي‌خواندند) ششصد شتر و ششصد هزار (درهم يا دينار؟) در اختيار جمع نهاد. سپس به مشورت نشستند كه كجا بروند؟ عبدالله عامر گفت: «به بصره مي‌رويم، مرا در آنجا پروردگاني است و طلحه را هواخواهاني». و سرانجام آهنگ بصره كردند. مردم مكه را گفتند: «اُمُّ الْمؤمنين و طلحه و زبير به بصره مي‌روند. هر كس عزت اسلام و خون عثمان را مي‌خواهد به راه بيفتد. اگر باركش و پول مي‌خواهد حاضر است».
گويا روي اين فقره از سخنان علي (ع) با اين گروه است.

«چون به كار برخاستم گروهي پيمان بسته را شكستند و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند و گروهي ديگر با ستمكاري دلم را خستند. گويا هرگز كلام پرروردگار را نشنيدند، و يا شنيدند و به كار نبستند كه فرمايد: سراي آن جهان از آن كساني است كه برتري نمي‌جويند و راه تبهكاري نمي‌پويند و پايان كار ويژه پرهيزكاران است».
در راه بصره از مردي شتري را خريدند. شتري كه ياد آن براي هميشه در تاريخ اسلام پايدار ماند، و اين جنگ به خاطر آن شتر جنگ جمل نام گرفت.
و علي (ع) درباره‌ي آنان چنين مي‌فرمايد:
«بيرون شدند و حرم رسول خدا را با خود به اين سو و آن سو كشاندند؛ چنانكه كنيزكي را به هنگام خريدن كشانند. او را با خود به بصره بردند، و زنان خويش را در خانه نشاندند. و آن را كه رسول خدا در خانه نگاهداشته بود و از آنان و جز آنان باز داشته، نماياندند. با لشكري كه يك تن از آنان نبود كه در اطاعت من نباشد و به دلخواه در گردنش بيعت من نباشد».
هنگامي كه به بصره رسيدند جواني از بني سعد بر طلحه و زبير خرده گرفت كه چرا زنان خود را در خانه نشانده‌ايد و زن رسول خدا را همراه آورده‌ايد و به آنان نپيوست. مردمي ديگر نيز بر عايشه اعتراض كردند، اما اطرافيان عايشه آنان را از پا درآوردند.
باري، ميان آنان و ياران عثمان والي بصره جنگ درگرفت و گروهي از دو سو كشته شدند. سپس به صلح تن دادند و مقرر شد نامه‌اي به مدينه بنويسند و بپرسند آيا طلحه و زبير به رضا با علي (ع) بيعت كردند يا با ناخشنودي. اگر با رضا بيعت كرده‌اند آنان از بصره برون روند و اگر با اكراه بيعت كرده‌اند عثمان بصره را واگذارد.
كعب بن سُور از جانب آنان به مدينه رفت و از جمع مردم مدينه پرسش كرد. همه خاموش ماندند. اسامة بن زيد گفت: «با ناخشنودي بيعت كردند». اما حاضران بر او شوريدند. كعب به بصره بازگشت و آنان را از آنچه در مدينه گذشت خبر داد. جدايي طلبان، شبانگاهي بر عثمان حاكم بصره تاختند. او را كوفتند و موي ريشش را كندند. گفته‌اند در كار او از عايشه راي خواستند. نخست گفت: «او را بكشيد».

زني گفت: «تو را به خدا او از صحابه‌ي رسول است».
گفت: «پس او را زنداني كنيد». مجاشع بن مسعود گفت:
- «او را بزنيد و موي ريش و ابروي او را بكنيد». چنين كردند و بيت المال را به تصرف خود درآورد






علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام





عايشه


از شخصيت ديگري نيز بايد نام برد كه اگر با علي (ع) مخالفت نمي‌كرد، جنگ بصره پديد نمي‌آمد. او عايشه است.

عايشه حدود هشت سال پيش از هجرت پيغمبر (ص) در مكه متولد شد. در شش يا هفت سالگي با مهريه‌اي كه بيشتر رقم آن را چهارصد درهم نوشته‌اند به عقد پيغمبر (ص) درآمد. چون رسول خدا (ص) از مكه به مدينه رفت، در شوال نخستين سال از هجرت، حالي كه نه ساله يا ده ساله بود با پيغمبر (ص) عروسي كرد و هنگامي كه رسول خدا (ص) به جوار حق رفت هيجده يا نوزده سال داشت.

عايشه هنگامي كه به خانه‌ي پيغمبر (ص) آمد، زهرا (س) را در كنار پدرش ديد و از همان روز نخستين از محبّت فراوان پيغمبر (ص) به دخترش و شوهر آينده‌ي او آگاه شد.
طبيعي است كه گرد رشك بر خاطر او بنشيند، ديري نگذشت كه زهرا(س) به خانه‌ي علي (ع) رفت و خدا او را فرزنداني كرامت فرمود؛ حالي كه عايشه براي رسول خدا فرزندي نزاد. اگر كسي با خواندن زندگينامه‌ي عايشه بگويد او با علي (ع) ميانه‌ي خوبي نداشت گناهي نكرده است. نه تنها با علي (ع) كه با زن و فرزندان او نيز. و بخصوص دختر پيغمبر (ص) كه دوستي رسول خدا با او روز افزون بود. هنگامي كه رسول خدا (ص) زنده بود حادثه‌ي ديگري نيز پيش آمد كه بر ناخشنودي او از علي (ع) افزود. روزي كه منافقان بر عايشقه تهمت نهادند، پيغمبر (ص) با اطرافيان، از جمله با علي (ع) مشورت كرد و او گفت:
- «زنان بسيارند در اين باره از خادمه بپرس، تا آنچه رخ داده به تو بگويد». واگرچنين باشد همين جمله بس است كه عايشه از علي (ع) دلي خوش نداشته باشد. خود او يك بار اين ناخشنودي را بر زبان آورد و آن هنگامي بود كه از بصره روانه‌ي مدينه گرديد. گفت:«ميان من و او از ديرباز گله‌هايي است كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش روي مي‌دهد».

عايشه از عثمان دل خوشي نداشت و روز دربندانِ وي چون از او خواستند به ياري او برود نپذيرفت و در حالي كه عثمان در مخاطره بود به مكه رفت. چون به مكه بازگشت به مسجد رفت. مردم نزد او فراهم شدند. بدانها گفت:«مردم، جمعي آشوبگر از شهرها و بيابانها و بردگان مردم مدينه گرد آمدند و خوني را كه حرام بود ريختند و حرمت مدينه را در هم شكستند. مالي را كه بدانها حرام بود بردند. به خدا انگشتي از عثمان بهتر است از زميني كه پر از مانند اينان باشد».

امّا راستي چرا مادر مؤمنان چنين كرد؟ او عثمان را در محاصره گذاشت و روانه‌ي مكه شد، حالي كه مي‌توانست با مردم سخن بگويد. چرا پس از آنكه شنيد مردم با علي (ع) بيعت كردند گفت مرا به مكه بازگردانيد و چرا سخن از شام به ميان مي‌آورد؟ آيا جز اين است كه با اين گفتار معاويه را آگاه مي‌كند كه بايد برخيزد و با علي (ع) درافتد؟ با فراهم آمدن طلحه، زبير و عايشه و مهاجراني كه پس از كشته شدن عثمان از مدينه به مكه رفتند، اين شهر پايگاه مقاومتي برابر مركز خلافت گرديد و جدايي طلبان در پي فراهم آوردن مال و سلاح افتادند.





علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام



زبير

زبير، پسر عوّام پسر خويلد (پدر خديجه زن پيغمبر) و مادر او صفيه دختر عبدالمطلب و عمه‌ي پيغمبر (ص) است. زبير در جنگ بدر همراه رسول خدا بود، او از كساني است كه عثمان مال فراوان بدو بخشيد. مبلغ اين مال را ابن سعد در طبقات ششصد هزار نوشته است.

طلحه، پسر عبيدالله از تيم، و با ابوبكر از يك تيره است. پيش از اسلام بازرگاني مي‌كرد و با عثمان دوستي داشت. در جنگ احد كنار پيغمبر (ص) بود. او را از زمين برداشت تا به مردم بنماياند كشته نشده است. در آن نبرد دست خود را بر تيري كه به سوي پيغمبر(ص) افكنده بودند گرفت، انگشتي از وي جدا گرديد، سپس دستش شُل شد.

طلحه و زبير جز كساني بودند كه با علي (ع) بيعت كردند، اما پس از روزي چند ناخشنودي نمودند. آنان تنها نمي‌خواستند در كارها با علي (ع) به مشورت نشينند، چه هر مسلماني در كارهاي عمومي حق نظر دادن دارد. آنان مي‌خواستند در كار حكومت با او شريك باشند و چنين توقعي هيچ‌گاه برآورده نمي‌شد. چرا كه كار حكومت بر اساس قرآن و سنت بود و هيچ‌كس در فهم اين دو به علي (ع) نمي‌رسيد. علي (ع) پرورده‌ي رسول خدا بود و آشنا به كتاب خدا و سنت رسول و ناسخ و منسوخ، آن چنانكه گويد:«و از اين گونه (حديث و معناي آن) چيزي بر من نگذشت جز آنكه معني آن را از او پرسيدم و به خاطرم سپردم».

به هر حال، اين دو تن كه بيعت با علي (ع) در گردن آنان بود از جمع بريدند و روي به مكه نهادند. از زبير پرسيده بودند: «تو با علي (ع) خويشاوندي و با او بيعت كردي، چرابه مخالفت با وي برخاستي؟» گفته بود: «از من به اكراه بيعت گرفتند راضي نبودم. دستم با علي (ع) بيعت كرد نه دلم». و علي (ع) در پاسخ او فرمايد:

«پندارد با دستش بيعت كرده است نه با دلش، پس بدانچه به دستش كرده اعتراف مي‌كند و به آنچه به دلش بوده ادعا. بر آنچه ادعا كند دليلي روشن بايد، يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت [جمع مسلمانان] در آيد».





علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 




علي و فراغت از كار بيعت

علي (ع) پس از فراغت از كار بيعت، عاملان خود را روانه‌ي ايالتهاي اسلامي ساخت. عثمان پسر حنيف را به بصره، عماره پسر شهاب را به كوفه، عبيدالله پسر عباس را بهيمن، قيس پسر سعد بن عباده را به مصر و سهل پسر حنيف را به شام فرستاد.

اين حاكمان در كار خود توفيقي نيافتند، چرا كه مردم از كسي كه بر آنها حاكم بود فرمان مي‌بردند. و اگر حاكمي ديگر مي‌خواست جاي او را بگيرد، بايد نيرويي فراوان در اختيار داشته باشد كه اگر كار به درگيري رسيد از وي حمايت كنند، يا قدرت مركزي آنچنان باشد كه سراسر ايالتها از آن حساب برند، يا حاكمي كه معزول شده فرمان بپذيرد و از كار كناره گيرد يا مردم به آن درجه از فرمانبرداري رسيده باشند كه اگر حاكم ايستادگي كرد او را برانند. هيچ يك از اين شرطها در شهرهايي كه اين حاكمان به آنجا مي‌رفتند موجود نبود.
در مدينه نيز كار از هر جهت موافق رأي امام پيش نمي‌رفت. از خاندان اموي و گروه بسياري از مضريان و هوا خواهان عثمان كه از آغاز با خلافت او موافق نبودند بگذريم، بعض بيعت گنندگان نيز زمزمه‌ي مخالفت آغاز كردند.
طلحه و زبير چشم به خلافت دوخته بودند و چون بدان نرسيدند انتظار حكمراني مي‌بردند. امام علي (ع) آنان را در خور تعهد چنين كاري نمي‌ديد. چندي پاييدند و چون روي خوش از علي (ع) نديدن از او شكوه كردند كه چرا ما را در كار دخالت نمي‌دهي. و امام در پاسخ آنان مي‌فرمايد:
«به خدا كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه. شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‌ام گذاشتيد».
و چون از پاي ننشستند گفت:
«بيعت شما با من بي‌انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براي خدا مي‌خواهم و شما مرا براي خود».
و نيز به آنان فرمود:
«به اندك چيزي ناخشنودي نشان داديد و كارهاي بسياري را به عهده تأخير نهاديد. به من نمي‌گوييد در چه چيزتان حقي بوده است كه از شما بازداشته‌ام؟ و در چه كار خود را بر شما مقدم داشته‌ام؟ يا كدام دعوي را مسلماني نزد من آورد كه گزاردن آن را نتوانستم يا در آن ناتوان بودم يا در حكم آن راه خطا پيمودم؟»
سرانجام نزد او آمدند كه‌مي‌خواهيم به‌عمره برويم. وعلي (ع) رخصتشان داد

وگفت: «آنان به عمره نمي‌روند بلكه قصد خدعه دارند».

بايد پرسيد اين دو صحابي سابق در اسلام چرا به چنين كاري دست زدند؟ علي (ع) سخني گفته و يا كاري كرده بود كه از خليفه نمي‌شايست؟



علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


فكر شورشيان در اداره حكومت


همين كه شورشيان كار عثمان را پايان دادند به فكر اداره‌ي حكومت افتادند. بديهي است مسلمانان را به حاكمي نياز بود و بايد خليفه‌اي معين گردد. چه كسي جز علي (ع) سزاوار خلافت است؟
باري مردم از هر سو بر علي (ع) گرد آمدند كه بايد خلافت را بپذيري. اما افسوس كه زمان مساعد نبود. و در اين بيست و پنج سال كه از رحلت پيغمبر (ص) مي‌گذشت هيچ سالي نامناسب‌تر از اين سال براي خلافت علي (ع) نمي‌نمود. برخي سنت‌ها دگرگون شده و برخي حكمها معطل مانده و درآمد دولت در كيسه‌ي كساني ريخته شده كه در اين مدت چندان رنجي براي اسلام و مسلمانان برخود ننهاده بودند. از اين دشوارتر كار بعضي سران قريش بود. اين تيره‌ي خود خواه و جاه طلب كه در سقيفه با روايتي كه ابوبكربر مردم خواند زمامداري مسلمانان را از آن خود ساخته بود، بر ديگر تيره‌ها و بر همه‌ي مسلمانان كه عرب نبودند بزرگي مي‌فروخت. خاندان اموي كه تيره‌اي از قريش‌اند از دير زمان با خاندان هاشم ميانه‌ي خوبي نداشتند. بخصوص با علي (ع) كه در جنگ برد تني چند از بزرگان آنان را از پا درآورده بود.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


خرده گرفتن ابوذر بر عثمان

از جمله كساني كه بر عثمان خرده مي‌گرفت ابوذر بود. ابوذر از يكسو بذل و بخشش‌هاي عثمان را مي‌ديد، و از سوي ديگر تجمل‌گرايي مسلمانان و بعضي از صحابه‌ي پيغمبر (ص) را و بر او گران مي‌آمد. بنابراين خرده گيري را آغاز كرد. و طبيعي است كه ياران عثمان را خوش نيايد. سفري به شام كرد يا آنكه او را به شام تبعيد كردند، در آنجا نيز دگرگوني‌هاي تازه‌اي ديد. حاكمي كه از جانب خليفه‌ي رسول خدا بر مردم حكومت مي‌كرد، روش قيصرهاي روم را پيش گرفته بود. جمعي گرد او را گرفته و از بخشش او برخوردارند و بيشتر مردم تهيدست. ابوذر در مسجد مي‌نشست و بر مردم سيرت رسول خدا و دو خليفه‌ي پس ا او را مي‌خواند.
پيرامونيان معاويه بدو گفتند: «ماندن ابوذر در اينجا به صلاح نيست و بيم آن مي‌رود كه مردم را بشوراند». معاويه ماجرا را به عثمان نوشت و عثمان پيام داد ابوذر را روانه‌ي مدينه كنيد. چون به مدينه رسيد بدو تندي كرد و سر انجام وي را به رَبَذه تبعيد نمود.

هنگامي كه به ربذه مي‌رفت علي (ع) را ديد. و او به وي چنين فرمود:
«ابوذر تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به كسي بند كه به خاطر او خشم گرفتي، اين مردم بر دنياي خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي. پس آن را كه به خاطرش از تو ترسيدند بديشان واگذار و با آنچه از آنان بر آن ترسيدي (دين) رو به گريز آر. بدانچه آنان را از آن بازداشتي چه بسيار نياز دارند و چه بي‌نيازي توبدانچه از تو باز مي‌دارند. بزودي مي‌داني فردا سود برنده كيست و آنكه بيشتر بر او حسد برند چه كسي است».

همچنين به دستور عثمان، عمار را چندان زدند كه از هوش رفت. او را به دوش گرفتند و به خانه‌ي اُمّ سلمه زن پيغمبر (ص) بردند. عمار باقي روز را همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر او فوت شد.

عثمان چنان در بخشش بيت المال به خويشاوندان و منع آن از مستحقان اسراف كرد كه گويي مال پدر اوست. علي (ع) درباره‌ي او چنين مي‌گويد:
«خويشاوندانش با او ايستادند و بيت‌المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مهار برد و گياه بهاران چرد. كار به دست و پايش پيچيد و پرخوري به خواري و خواري به نگونساري كشيد».

در اين روزها پر گيرودار چند بار علي (ع) ميان شورشيان و عثمان ميانجي بوده و رفت و آمد داشته است.

اندك اندك كار بر عثمان دشوار گرديد. در سندهاي دست اوّل مي‌بينيم علي (ع) تا آخرين لحظات از عثمان حمايت مي‌كرد. در شبِ حادثه، عثمان كسي را نزد علي (ع) فرستاد كه اينان آب را از ما بازداشته‌اند، اگر مي‌توانيد آبي به ما برسانيد. اين پيغام را به طلحه و زبير و عايشه و نيز زنان پيغمبر (ص) فرستاد.

نخستين كسي كه به ياري او آمد علي (ع) و ام حَبيبه بود. علي (ع) در تاريكي نزد شورشيان رفت و گفت:
«مردم آنچه مي‌كنيد نه به كار مؤمنان مي‌ماند و نه به كار كافران. آب و نان را از اين مرد باز مداريد! روميان و پارسيان اسير خود را نان و آب مي‌دهند. اين مرد با شما در نيفتاده است چگونه در بندان و كشتن او را حلال مي‌شماريد؟

» گفتند: «نمي‌گذاريم بخورد و بياشامد». علي (ع) عمامه‌ي خود را در خانه‌ي عثمان افكند به نشان آنكه آنچه خواستي كردم و بازگشت.
آيا در آن روزها بزرگاني از مردم مدينه در نهان شورشيان را تحريك نمي‌كردند؟ آيا دستهايي پنهاني نبود كه مي‌خواست كار عثمان به نهايت برسد؟ آيا كساني ديده به خلافت ندوخته بودند وفرصت نمي‌بردند كه كار خليفه پايان يابد و خود به نوايي برسند؟

عثمان را كشتند و خويشان او به جاي آنكه كشندگان وي را نكوهش كنند، بني‌هاشم را عامل اين كار شناساندند. وليد پسر عُقبه برادر مادري عثمان در سوگ او چنين سروده است:
- «پسران هاشم از جان ما چه مي‌خواهيد؟ شمشير عثمان و ديگر ميراث او نزد شماست. پسران هاشم جنگ افزار خواهر زاده‌ي خود را برگردانيد آن را غارت مكنيد كه به شما روا نيست. پسران هاشم چگونه توانيم با شما نرم خو باشيم، حالي كه زره و اسبهاي عثمان نزد علي است. اگر كسي در سراسر زندگي آبي را كه نوشيد فراموش كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مي‌كنم».

اين شعرها را مردي سروده كه از سوي عثمان حكومت كوفه را عهده‌دار بود. او در اين بيتها نمي‌خواهد كشنده‌ي عثمان را بشناساند. او مي‌خواهد كينه‌ي فرزندان اميه را از فرزندان هاشم بگيرد. وگرنه بايستي نام كساني را كه سبب اصلي كشته شدن عثمان بوده‌اند مي‌گفت. بايستي چون مروان حكم مي‌گفت: «آنكه عثمان را به كشتن داد طلحه بود

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 



خلافت عثمان

در آن شورا عثمان به خلافت مسلمانان گزيده شد. سالهاي عمر عثمان را هنگام مرگ او از هفتاد و نه تا نود سال نوشته‌اند. حتي اگر كمترين آن را بگيريم نشان مي‌دهد نيروي جسماني او در سالها خلافت رو به كاهش بوده است؛ در حالي كه گشودن مشكلهاي پيش آمده به نيروي جوان نياز داشت. اگر عثمان مشاوران آگاه و با انصافي مي‌گزيد، كهنسالي او مشكلي نبود اما چنين نشد. اندك اندك كار دشوارتر گرديد. نه پيرامونيان عثمان اندازه نگاه مي‌داشتند، و نه او از رفتار آنان آگاه بود.

چند تن از اصحاب رسول خدا به يكديگر نامه نوشتند به مدينه بياييد كه جهاد اينجاست. مردم فراهم آمدند و از علي (ع) خواستند با عثمان گفتگو كند. علي (ع) نزد عثمان رفت و گفت:«مردم پشت سر من‌اند و مرا ميان تو و خودشان ميانجي كرده‌اند. به خدا نمي‌دانم به تو چه بگويم. چيزي نمي‌دانم كه تو آن را نداني. تو را به چيزي راه نمي‌نمايم كه آن را نشناسي. تو مي‌داني آنچه ما مي‌دانيم. ما بر تو به چيزي سبقت نجسته‌ايم تا تو را از آن آگاه كنيم. جدا از تو چيزي نشنيده‌ايم تا خبر آن را به تو برسانيم. ديدي چنانكه ماديديم. شنيدي چنانكه ما شنيديم. با رسول خدا بودي چنانكه ما بوديم. پسر ابوقحافه، و پسر خطاب در كار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديكتري كه خويشاوند پيامبري، داماد او شدي و آنان نشدند.

من تو را سوگند مي‌دهم امام كشته شده‌ي اين امت نباشي! چه گفته مي‌شد كه در اين امت امامي كشته گردد، و با كشته شدن او دَرِ كشت و كشتار تا روز رستاخيز باز شود و كارهاي امت بدانها مشتبه بماند و فتنه ميان آنان بپراكند؛ چنانكه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه با يكديگر بستيزند و در هم آميزند

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


جانشيني ابوبكر


ابوبكر در جمادي الاخر سال 13 هجري درگذشت و چنانكه نوشته‌اند در آخرين روز

زندگي عمر را به جانشيني خود معين كرد. علي (ع) در اين باره فرمايد:
«شگفتا! كسي كه در زندگي مي‌خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگري در آرد».
ابوبكر هنگامي از جهان رفت كه سپاهيان مسلمان از سوي شرق به سرزمين ايران و از سوي شمال به متصرفات امپراتوري روم درآمده بودند. اين كشور گشايي در دوره‌ي عمر ادامه يافت و به دنبال گشودن سرزمينها، مشكلها پديد گرديد؛ چنانكه برخي سنت‌ها هم دگرگون شد.
مي‌توان گفت در طول دوازده سال پس از رحلت پيغمبر (ص) اندك اندك گروهي از مسلمانان مدينه و مكه كه ستون اصلي اين دين به حساب مي‌آمدند، به دنيا بيشتر از آخرت نگريستند. عدالت و تقوا (كه دو ركن اصلي در اسلام است) جاي خود را به دست اندازي به مال و رسيدن به جاه داد. از سوي ديگر مردماني از نژاد غير عرب خود را در اختيار سران فاتح نهادند و سپاهيان اسلام با رسيدن به سرزمين آنان، دنياي تازه‌اي پيش روي خود ديدند. عربي كه ساده مي‌زيست، تجمل آنان را ديد و به زندگاني پر زرق و برق روآورد و بدان خو گرفت.
عمر در ذوالحجه سال بيست و سوم از هجرت با خنجري كه به پهلوي او زدند، در بستر افتاد و پس از چند روز درگذشت. پيش از مردن، شش تن از ياران پيغمبر (ص)، يعني علي (ع)، عثمان، زبير، سعد پسر ابو وقاص، عبدالرحمان پسر عوف و طلحه را كه در آن روز در مدينه نبود، نامزد كرد تا به مشورت بپردازند و در مدت سه روز خليفه‌ي مسلمانان را تعيين كنند.
با چنين تركيبي از ياران رسول خدا و چنان سفارشي درباره‌ي پذيرفتن رأي آنان، از آغاز معلوم بوده است علي (ع) به خلافت نخواهد رسيد؛ زيرا عبدالرحمن به خاطر خويشاوندي، طرف عثمان را رها نمي‌كرد.
در پايان سه روز عبدالرحمن نزد علي (ع) رفت و گفت: «اگر خليفه شوي به كتاب خدا و سنت رسول و سيرت دو خليفه‌ي پس از او رفتار خواهي كرد؟» علي (ع) گفت: «اميدوارم در حد توان و علم خود رفتار كنم». و چون از عثمان پرسيد گفت: «آري».
نخستين خرده‌اي كه بر تركيب اين شورا مي‌توان گرفت اين است كه چرا اعضاي اين

شورا بايد همگي از مهاجران باشند؟ چرا انصار نبايد در اين مجلس راه يابند؟
دوم اينكه چرا تنها شش تن به مشورت نشينند؟ مگر آن روز اصحاب حل و عقد تنها اين شش نفر بودند؟
سوم اينكه اگر يك تن يا دو تن مخالف بود چرا بايد گردن آنان را بزنند؟
چهارم اينكه اگر پس از سه روز نتوانستند كسي را بگزينند، چرا همه را بكشند. اين همه سختگيري و ترساندن اعضاي شورا براي چه بود؟ بهتر است سخن علي (ع) را در اين باره بخوانيم:
«چون زندگاني او به سر آمد، گروهي را نامزد كرد و مرا در جمله‌ي آنان درآورد. خدا را چه شورايي! من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه‌ي او نپنداشتند و در صف اينان گذاشتند؟ ناچار با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكي از كينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديد و اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد




علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام




بازگشتن به آيين جاهليت ديرين

چون خبر رحلت پيغمبر (ص) در سرزمين عربستان پراكنده گرديد، بيشتر قبيله‌ها و نو مسلمانان به آيين جاهليت ديرين باز گشتند، چرا كه رها كردن آيين پدران براي آنان دشوار بود و دشوارتر از آن پرداخت زكات كه آن را نشانه‌ي سرشكستگي مي‌شمردند.
خبر مرتد شدن اين مردم به مدينه رسيد و در شهرها و شهركها اثر گذاشت. اما تني چند كه آينده‌نگر بودند مي‌دانستند كار حكومت قبيله‌اي پايان يافته و دري كه اسلام به روي مردم اين سرزمين گشوده بسته نخواهد شد، و به سود آنان خواهد بود كه از اسلام پشتيباني كنند. ابوسفيان كه تا توانست با پيغمبر (ص) جنگيد و در فتح مكه از بيم كشته شدن به سفارش عباس عموي پيغمبر (ص) به زبان مسلمان شد و در دل دشمن اسلام بود، فرصت را غنيمت شمرد و نزد علي (ع) آمد و گفت: «چه شده است كه كار حكومت را بايد پست‌ترين خاندان از قريش عهده‌دار شود. به خدا اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده مي‌كنم». علي (ع) گفت: «ابوسفيان از ديرباز دشمن اسلام بوده‌اي».

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام


حقيقت را خدا مي‌داند

سران گروه بي‌آنكه توجه كنند دو ماه پيش رسول خدا به آنان چه گفت، هر يك قوم خود را براي رهبري مسلمانان شايسته‌تر از ديگري مي‌دانست. اينان چه مي‌خواستند؟ غم مسلماني داشتند، يا رتبت و جاه را آرزو مي‌كردند؟
آنچه مسلم است اينكه تيره‌اي يا تيره‌هايي از قريش نمي‌خواستند چراغي كه در خاندان هاشم روشن شده همچنان افروخته بماند. در آن روز بر علي (ع) چه گذشت؟ حقيقت را خدا مي‌داند. از نامه‌ي معاويه و از پاسخي كه علي (ع) بدو داده است مي‌توان دانست چگونه از او بيعت گرفته‌اند.

«گفتي مرا چون شتري بيني مهار كرده مي‌راندند تا بيعت كنم، به خدا كه خواستي نكوهش كني ستودي، و رسوا سازي و خود را رسوا نمودي. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد، و در دين خود بي‌گمان يقينش استوار و از دو دلي به كنار. اين حجت كه آوردم براي جز تو خواندم. ليكن از آن آنچه به خاطر رسيد بر زبان راندم».
پس از آنچه در سقيفه رخ داد جز خاندان هاشم و تني چند، كسي با علي (ع) روي موافق نشان نمي‌داد و اگر به زبان موافق بود به رفتار خلاف آن مي‌نمود. علي (ع) در اين باره چنين مي‌گويد:
«نگريستم و ديدم مرا ياري نيست و جز كسانم مددكاري نيست. دريغ آمدم آنان دست به ياريم گشايند، مبادا به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شكيبايي نوشيدم».
علي (ع) و چند تن از فرزندان هاشم كه گرد جنازه‌ي پيغمبر (ص) بودند سرانجام كار شستن و كفن كردن او را پايان دادند.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


غم انگيزترين روزهاي زندگاني علي

رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حج به جوار خدا رفت. مي‌توان گفت غم انگيزترين روزهاي زندگاني علي (ع) دو روز بوده است. روزي كه رسول الله رحلت كرد و روزي كه زهرا (س) را به خاك سپرد.

رسول خدا در بستر بيماري افتاد و جان به جان آفرين سپرد. در اين هنگام علي (ع) در كنار بستر او بود. او در اين باره چنين مي‌گويد:
«رسول خدا جان سپرد در حالي كه سر او بر سينه‌ي من بود و شستن او را عهده‌دار گرديدم، و فرشتگان ياور من بودند و از خانه و پيرامون آن فرياد مي‌نمودند. پس چه كسي سزاوارتر است بدو از من چه در زندگي و چه پس از مردن».

در حالي كه علي (ع) و بني‌هاشم در خانه‌ي پيغمبر (ص) گرد آمده بودند و از فراق او اشك مي‌ريختند، مردمي از مهاجر و انصار از گوشه و كنار به راه افتادند و در جايي كه به سقيفه‌ي بني ساعده معروف بود فراهم آمدند تا تكليف حكومت را روشن كنند. چنانكه هر مسلمان مي‌داند، سنت اسلامي است كه در شستن، نماز خواندن، و به خاك سپردن مرده شتاب كنند. اين سنت درباره‌ي عموم مسلمانان است و انجام چنين مراسم درباره‌ي رسول خدا (ص) فضيلتي ديگر دارد. بايد پرسيد چرا آنان نخست براي درك اين فضيلت گرد نيامدند؟ چرا به خانه‌ي پيغمبر (ص) نرفتند و بازماندگان او را تسليت نگفتند؟ خطري پيش آمده بود؟ آري! همان خطر كه قرآن مسلمانان را از آن بر حذر داشت.

«اگر محمد بميرد يا كشته شود شما به گذشته‌ي خود باز مي‌گرديد؟»

آن روز كه رسول اين آيه را بر آنان خواند، شايد گفته باشند نه. اما هنوز بدن او را به خاك نسپرده بودند كه همچشمي جنوبي و شمالي آغاز شد. جنوبي‌ها گفتند:
- «ما پيغمبر (ص) را خوانديم. او را پناه داديم و ميان ما زندگي كرد و درگذشت، پس حكومت حق ماست» شماليان گفتند:
- «ما خويشان پيغميريم او از قريش است و ما از قريش پس حق او به ما مي‌رسد.»

به هر حال جدال بالا گرفت، ابوبكر با خواندن روايتي كه «امامت خاص قريش است»، انصار را از ميدان به در كرد. انصار هم يكدل و يك سخن نبودند. بعضي مهاجران حاضر هر يك به ديگري تعارف كرد و سر انجام ابوبكر را پيش افكندند. نتيجه آنكه در آن مجلس علي (ع) را كه دو ماه پيش پيغمبر (ص) به جانشيني گمارده بود محروم ساختند



علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

imam ali shahadat




اميرمؤمنان و جنگ خيبر

جنگ خيبر در سال هفتم هجرت روي داد. يهودياني كه در قلعه‌ي خيبر به سر مي‌بردند وضع نامعلومي داشتند و چنانكه نوشته شد بعضي از آنان در جنگ خندق ابوسفيان را ياري كردند. احتمال حمله‌ي آنان به مدينه مي‌رفت. رسول خدا به سر وقتشان رفت، امّا يهوديان ايستادگي مي‌كردند. قلعه‌ي قَمُوص بيست روز در محاصره ماند. سر انجام پيغمبر (ص) فرمود:
�فردا پرچم را به دست كسي مي‌دهم كه خدا و رسول را دوست مي‌دارد و خدا و رسول او را دوست مي‌دارند و با پيروزي باز مي‌گردد�.
سران مهاجر و انصار خود را نامزد اين مأموريت مي‌كردند. روز بعد رسول خدا (ص)
[صفحه 14]
پرسيد:
- �علي كجاست؟�
- �درد چشمي سخت دارد!�
- �او را بخوانيد!�
علي (ع) را در حالي كه چشم‌هاي خود را بسته بود پيش پيغمبر (ص) آوردند. رسول خدا آب دهان در چشم او انداخت. چشم وي خوب شد.
در اين جنگ مرحب كه دليرترين رزمندگان يهود بود به دست علي (ع) كشته شد و مسلمانان پيروز گرديدند




ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام



ترس قريش

قريش (يا دست كم سران آنان) از اينكه محمد (ص) مردم را به خداي يگانه مي‌خواند بيمي نداشت؛ چرا كه بتان را از روي اعتقاد ارزشي نمي‌نهاد. اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحي بر مردم مي‌خواند آيه‌هايي بود كه از آن مي‌ترسيدند، و آن را براي ثروت خود تهديدي مي‌ديدند؛ سفارش يتيمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهيز از اندوختن مال
و رعايت حال عيال. چنين كاري پذيرفتني نيست. چه بايد كرد؟ تا محمد كشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد. اما اگر او را بكشند بني‌هاشم خون خواه اويند و هر خانواده از آنها با خانواده‌هايي پيوند دارد.

درگيري ميان قريش پديد مي‌آيد و آرامش به هم مي‌خورد. راهي ديگر بايد جست. سران خانواده‌ها در دارُالنَّدْوَه كه مجلس شوراي آنان بود گرد آمدند. پس از گفتگوي بسيار همگان بر اين اقدام يك سخن شدند كه از هر قبيله جواني چابك بگزينند و هر يك از آنان شمشيري برنده در دست گيرد. شب هنگام بر محمد (ص) در آيند و به يكبار شمشير خود بر او زنند تا تني خاص كشنده‌ي او نباشد. چون چنين كنند بني‌هاشم نمي‌توانند با همه‌ي قبيله‌ها در افتند، ناچار به خون بها گردن مي‌نهند.

جبرئيل رسول خدا را آگهي داد كه بايد اين شب در بستر خود نخوابي. رسول خدا علي (ع) را گفت:«در جاي من بخواب و به تو آسيبي نخواهد رسيد».

علي (ع) پرسيد:«اگر من جاي تو بخوابم تو در امان خواهي ماند».

گفت: «بلي».

علي (ع) لبخندي بر لب آورد و سجده گذارد. آيه‌ي «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابتغاء مَرضاةِ اللّه» درباره‌ي علي (ع) در اين حادثه نازل شد.

رسول خدا (ص) اندكي پس از آنكه به مدينه رسيد ابوواقد ليثي را با نامه‌اي به مكه فرستاد و از علي (ع) خواست به يثرب آيد.

علي (ع) با فاطمه (س) دختر پيغمبر (ص) و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب كه مورخان از آنان به فَواطم تعبير مي‌كنند، روانه‌ي مكه شد. در ميان راه گروهي از مشركان مكه راه را بر او گرفتند. علي (ع) با آنان در افتاد و يكي از آنان را كه جناح مولاي حرب بن اميه بود، از پاي در آورد. مانده‌ي آنان پراكنده شدند و علي (ع) با همراهان سالم به يثرب در آمد.






ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام













اميرمؤمنان و القاب ايشان

امير مؤمنان علي (ع) فرزند ابوطالب و جدّ او عبدالمطلب پسر هاشم است و هاشم پسر عبد مناف. خاندان هاشم شاخه‌اي از عبد مناف‌اند و شاخه‌ي ديگر آن بني عبد شمس نياي امويان است. و هر دو خاندان از قريش‌اند. خاندان هاشم در قريش به بزرگواري و گشاده دستي شناخته بودند؛ هر چند مكنتي چون خاندان عبد شمس نداشتند.

مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندي تربيت رسول خدا را عهده‌دار بود و براي او چون مادر مي‌نمود. رسول خدا پيوسته او را گرامي مي‌داشت و چون درگذشت او را در پيراهن خود كفن كرد.

كنيه‌ي مشهور او ابوالحسن و لقب‌هايش فراوان است. از آن لقبها آنچه در ميان ايرانيان شهرت دارد اسدالله و حيدر است. لقب اسدالله را رسول خدا (ص)بدو داد و مادرش وي را حيدر خواند، و حيدر در لغت عرب به معناي شير است. علي (ع) در خانه‌ي كعبه به دنيا آمد و اين شرافت تنها نصيب آن حضرت شده است.

ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجب، يا بيست و سوم آن ماه و بعضي نيمه‌ي شعبان نوشته‌اند


ادامه نوشته