آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

سجده نكردن ابليس براى آدم:

به جز ابليس، همه ملائكه سجده كردند و او از سجده سرباز زد: «فَسَجدَ المَلـلـِكَةُ كُلُّهُم أَجمَعون * إِلاّ إِبلِيس أَبى...‌.» (حجر/ 15، 30 و 31) مفسّران براى خوددارى ابليس از سجده بر آدم، عللى چون خوى استكبارى،[92]حسادت،[93] قياس كردن،[94] و مستقل پنداشتن خود[95]را يادآور شده‌اند.
بر پايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)، ابليس* در توجيه مخالفت خود از فرمان خداوند، گرفتار قياس شد و خداوند هركس را در امور دين قياس كند، در قيامت، همنشين شيطان خواهد كرد.[96] قتاده گفته است: كرامتى كه خداوند به آدم(عليه السلام)عطا فرمود، باعث حسادت ابليس شد؛ از اين رو گفت: «أَنا خَيرٌ مِنهُ خَلقتَنِى مِن نَار وَ خَلَقتَهُ مِن طِين» (اعراف/ 7، 12) درباره استثناى ابليس از فرشتگان در آياتى مانند 30 و 31 حجر/ 15 اين پرسش مطرح مى‌شود كه با توجّه به عصمت فرشتگان، چگونه ابليس از سجده سرباز زد. در پاسخ اين پرسش مى‌توان به جنّى بودن ابليس اشاره كرد[97]:«فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيسَ كَانَ مِن الجِنِّ فَفَسَقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ» (كهف/18، 50) بنابراين، استثناى ابليس از ملائكه در آيات، استنثاى منقطع است؛ گرچه درباره ماهيت ابليس آراى ديگرى نيز گفته شده است. (=>ابليس)
در اين‌كه فرمان و زمان سجده چه وقت بوده، بيش‌تر مفسّران با استناد به آيه «فَإِذا سَوَّيتُهُ و نَفَختُ فيهِ مِن روحِى فَقَعُوا لَهُ سـجِدين = پس چون او را آراستم و در او از روح خود دميدم، همگى براى او سجده كنيد» (حجر/15، 29) گفته‌اند: امر به سجده، پيش از تسويه و كامل شدن آدم و زمان امتثال آن، پس از تسويه و دميده شدن روح بوده است.[98] برخى برخلاف غالب مفسّران برآنند كه فرشتگان دو بار به سجده فرمان داده شده‌اند.[99]



[1] تفسير كتاب مقدس، ج‌1، ص‌148.
[2] الصحاح، ج‌5‌، ص‌1859، «آدم».
[3] النهايه، ج‌1، ص‌32، «آدم».
[4] مقاييس، ج‌1، ص‌71 و 72، «أدم».
[5] الكشاف، ج‌1، ص‌125؛ تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌319.
[6] التحرير و التنوير، ج‌1، ص‌408.
[7] مفردات، ص‌70، «آدم».
[8] جامع‌البيان، مج1، ج1، ص‌307؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌179؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌356؛ 
[9] قاموس‌قرآن، ج‌1، ص‌38، «آدم».
[10] التحقيق، ج‌1، ص‌52‌، «أدم».
[11] بيان‌السعاده، ج‌1، ص‌75؛ المنار، ج‌1، ص‌280؛ الميزان، ج1، ص‌132 و 133.
[12] المنار، ج‌1، ص‌283؛ الميزان، ج‌1، ص‌134 و 135.
[13] المنار، ج‌1، ص‌280 ـ 283.
[14] الخصال، ص‌652‌.
[15] شرح فصوص الحكم، ص‌405 و 406 و 408.
[16] شرح الاسماء، ص‌554‌.
[17] همان، ص‌624‌.
[18] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌516‌؛ فتح‌القدير، ج‌3، ص‌130. 
[19] جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌308؛ التبيان، ج‌1، ص‌136؛ بحارالانوار، ج‌11، ص‌101، ح‌6‌.
[20] شرح فصوص الحكم، ص‌89‌.
[21] التفسير الكبير، ج‌8‌، ص‌80‌.
[22] الميزان، ج‌12، ص‌154 و 155.
[23] روح‌المعانى، مج‌8‌، ج‌14، ص‌54‌.
[24] المنار، ج 8، ص 329؛ نمونه، ج 6، ص 98 و 99.
[25] الميزان، ج‌12، ص‌154.
[26] ماوردى، ج‌6‌، ص‌162.
[27] التبيان، ج‌1، ص‌136 و 137.
[28] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌763.
[29] الدرّالمنثور، ج 1، ص 111.
[30] ابن‌كثير، ج‌2، ص‌211 و 570‌.
[31] مراغى، مج‌1، ج‌3، ص‌173.
[32] الميزان، ج‌4، ص‌143 و 144؛ ج‌16، ص‌255 ـ 260.
[33] آدم و حوّا، ص‌59‌.
[34] البحث حول نظرية‌التطور، ص‌22 ـ 43.
[35] الميزان، ج‌16، ص‌258.
[36] كتاب مقدس، پيدايش 2: 7.
[37] البحث حول نظرية التطور، ص14‌و‌15؛ تكامل‌جانداران، ص17‌ـ‌19؛ نمونه، ج‌11، ص‌85 و 86‌.
[38] آفرينش و انسان، ص‌91‌ـ‌94؛ البحث حول نظرية التطور، ص‌13.
[39] التفسير الكبير، ج‌9، ص‌161.
[40] الميزان، ج‌4، ص‌136؛ المنار، ج‌4، ص‌330.
[41] عيّاشى، ج1، ص216؛ البرهان، ج2، ص11؛ من لايحضره‌الفقيه، ج3، ص‌379.
[42] بحارالانوار، ج‌11، ص‌116.
[43] مراغى، مج‌2، ج‌4، ص‌176.
[44] كتاب مقدّس، پيدايش 2: 21.
[45] من‌لايحضره‌الفقيه، ج‌3، ص‌380 و 381.
[46] الميزان، ج‌4، ص‌136، 137، 144 و 145.
[47] كشف‌الاسرار، ج‌3، ص‌92 و 93.
[48] الكشّاف، ج‌3، ص‌94.
[49] التفسير الكبير، ج‌8‌، ص‌24.
[50] همان، ج‌22، ص‌129.
[51] كتاب مقدّس، پيدايش، 4.
[52] جامع‌البيان، مج‌1، ج1، ص‌288.
[53] التبيان، ج‌1، ص‌131.
[54] جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌288
[55] المنار، ج‌1، ص‌258.
[56] جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌288.
[57] الميزان، ج‌1، ص‌116.
[58] الكشاف، ج‌1، ص‌124؛ روان جاويد، ج‌1، ص‌53‌.
[59] الكشّاف، ج1، ص‌124؛ بيضاوى، ج1، ص81‌. روح‌المعانى، مج1، ج‌1، ص‌351.
[60] الميزان، ج‌1، ص‌116.
[61] تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌300.
[62] بيضاوى، ج‌1، ص‌82‌.
[63] شرح فصوص الحكم، ص 369.
[64] جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌314.
[65] التبيان، ج‌1، ص‌134.
[66] مجمع البيان، ج‌1، ص‌177.
[67] فى‌ظلال، ج‌1، ص‌56‌.
[68] الميزان، ج‌1، ص‌115.
[69] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌180؛ التفسير الكبير، ج‌2، ص‌178.
[70] نمونه، ج‌1، ص‌178.
[71] جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 309.
[72] ماوردى، ج‌1، ص‌99.
[73] التبيان، ج‌1، ص‌138 و 139؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌180.
[74] تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌320.
[75] كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌137ـ139.
[76] المنار، ج‌1، ص263.
[77] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌181.
[78] الميزان، ج‌1، ص‌117 و 118؛ انسان از آغاز تا انجام، ص‌29.
[79] بيان السعاده، ج‌1، ص‌76 و 77.
[80] كتاب مقدّس، پيدايش 2: 19.
[81] تفسير ملاصدرا، ج‌3، ص‌7‌ـ‌9.
[82] التبيان، ج‌1، ص‌150؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌189.
[83] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌213.
[84] عيون اخبار الرضا، ج‌1، ص‌541‌، نورالثقلين، ج‌1، ص‌58‌.
[85] الميزان، ج‌8‌، ص‌20 و 21؛ الفرقان، ج‌8 و 9، ص‌42 و 43.
[86] الفرقان، ج‌8 و 9، ص‌42 و 43.
[87] تفسير موضوعى، ج‌6‌، ص‌210.
[88] مجمع‌البيان، ج 1، ص 188؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 182؛ تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 79.
[89] التفسيرالكبير، ج‌2، ص‌238 و ج‌14، ص‌47؛ تفسير ملاصدرا، ج3، ص78.
[90] الفتوحات‌المكيه، ج2، ص61و423؛ شرح فصوص قيصرى، ص547‌.
[91] الميزان، ج‌12، ص‌158.
[92] همان، ج‌8‌، ص‌24.
[93] المنير، ج1، ص 161.
[94] مجمع‌البيان، ج4، ص620‌؛ المنار، ج8‌، ص‌330؛ الميزان، ج8‌، ص29.
[95] الميزان، ج‌8‌، ص‌24.
[96] المنار، ج‌8‌، ص‌331.
[97] الميزان، ج‌8‌، ص‌24.
[98] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌618 ـ 619‌؛ التفسير الكبير، ج‌2، ص‌212؛ تفسير ملاصدرا، ج‌3، ص‌4.
[99] كشف‌الاسرار، ج3، ص565‌؛ الفرقان، ج1، ص297؛ نمونه، ج1، ص181

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

آموزش اسما به آدم و عرضه آن بر فرشتگان:

نام‌ها به آدم آموخته شد؛ سپس بر ملائكه* عرضه و از آن‌ها خواسته شد كه از نام‌ها خبر دهند: «و‌عَلَّمَ ءَادمَ الأَسمَاءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَى المَلـئِكةِ فَقالَ أَنبِئونِى بِأَسماءِ هـؤلاَءِ إِن كُنتُم صـدقينَ» (بقره/2، 31) و فرشتگان اظهار ناتوانى و ناآگاهى كردند: «قَالُوا سُبحـنَكَ لاَ عِلمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمتنَا.» (بقره/2،32) خداوند خطاب به آدم فرمود:«يـاَدمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم فَلمّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائِهم قالَ أَلم أَقل لَكُم إِنِّى أَعلمُ غَيبَ السَّمـوتِ و الأَرضِ و أَعلمُ ما تُبدونَ و مَا كُنتُم تَكتُمونَ = اى آدم! آنان را از اسم‌هايشان آگاه كن. چون آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمان‌ها و زمين را مى‌دانم؟ و نيز مى‌دانم آن‌چه را شما آشكار مى‌كنيد و آن‌چه را پنهان مى‌داشتيد؟» (بقره/2،33) به گفته طبرسى و فخررازى، خداوند آدم را به دانش برترى داده است.[69] در اين‌جا فرشتگان در برابر معلومات گسترده و دانش فراوان انسان، سرتسليم فرود آوردند و بر آن‌ها، آشكار شد كه او سزاوار چنين مقامى است.[70]
مفسّران در ماهيّت اسما كه به برترى آدم انجاميد و چگونگى آموزش آن‌ها، آراى گوناگونى دارند؛ مانند: 1. به گفته ابن‌عباس، مجاهد و قتاده، مقصود نام‌هاى موجودات از قبيل انسان*، جانوران، زمين، دشت، كوه و دريا است كه مردم با آن‌ها يك‌ديگر و چيزهاى جهان را مى‌شناسند؛ 2.‌اسامى فرشتگان؛ 3. اسامى فرزندان آدم.
طبرى دو رأى اخير را ترجيح مى‌دهد.[71] ماوردى پس از نقل اين آرا مى‌گويد: در اين‌جا دو وجه است: نخست اين‌كه آموزش فقط در محدوده نام‌ها بوده، نه معانى آن‌ها؛ دوم اين كه اسامى و معانى آن‌ها آموزش داده شده است؛ چراكه دانستن نام‌ها بدون معانى بى‌فايده است و در حقيقت، مقصود اصلى معانى، و‌نام‌ها نشانه‌اى براى آن‌ها است. در وجه اوّل نيز دو صورت است: نخست اين كه خداوند به آدم فقط يك لغت آموخت (لغتى كه آدم به آن تكلّم مى‌كرد) و ديگر اين كه همه لغات بشرى را به او آموزش داد و آدم آن لغات را به فرزندانش آموخت و چون آنان پراكنده شدند، هر قومى با لغتى كه برايش مأنوس‌تر و راحت‌تر بود، سخن گفت و ديگر لغات، با گذشت زمان به فراموشى سپرده شد.[72] شيخ طوسى و طبرسى گفته‌اند: خداوند معانى نام‌ها را به آدم آموخت؛ زيرا آموختن نام‌ها بدون معنا سودى ندارد و فضيلتى به شمار نمى‌آيد.[73]
ملاصدرا در نظرى قوى گفته است: همه حقايق عالم از اسماءاللّه است و معناى آموزش اسما به آدم، اين است كه خداوند احوال و آثار همه اجناسى را كه آفريده، به آدم ارائه داده و او را از آن‌ها آگاه كرده است.[74]
ميبدى مى‌نويسد: اهل اشارت گفته‌اند: مقتضى عموم آن است كه خداوند، نام‌هاى آفريدگار و آفريدگان، را به آدم آموخت و آدم با دانستن نام‌هاى آفريدگان، بر فرشتگان برترى يافت و آگاهى او از نام‌هاى آفريدگار، سرّى ميان وى و حق بود كه فرشتگان نمى‌دانستند؛ پس ثمره آگاهى از نام آفريده در حقّ آدم، اين بود كه مسجود فرشتگان شد و ثمره علم به نام‌هاى آفريدگار، آن كه به مشاهده حق رسيد و كلام حق را شنيد.[75] به گفته رشيد رضا، مقصود از نام‌ها، معانى آن‌ها است و اين توان علمى، همه انسان‌ها را در بر مى‌گيرد و لازمه‌اش اين نيست كه فرزندان آدم اين شناخت را از نخستين روز داشته باشند؛ بلكه شناخت اشيا با بحث و استدلال، در ثبوت اين نيرو كافى است. وى در كيفيّت آموزش اسما به آدم مى‌گويد: تعليم، بر تدريجى بودن دلالت دارد؛ امّا آن‌چه از تعليم اسما به آدم، به ذهن متبادر مى‌شود، اين‌است كه به صورت دفعى بالفعل يا بالقوه بوده است.[76]
طبرسى مى‌گويد: در كيفيّت تعليم* اسما به آدم اختلاف است. برخى گفته‌اند: شناخت اشيا را در قلب او نهاده و زبانش را به آن‌ها گويا ساخته است و اين براى او معجزه‌اى به شمار مى‌رود؛ چراكه خلاف عادت بود. عدّه‌اى گفته‌اند: او را به دانستن آن‌ها واداشت. بعضى نيز گفته‌اند: زبان ملائكه را به او آموخت و از اين طريق، ساير لغات را فرا گرفت. رأى ديگر اين است كه خداوند نام‌هاى اشخاص را به او آموخت؛ بدين‌ترتيب‌كه موجودات را نزد وى حاضر و نام‌هاى آن‌ها را در لغات گوناگون بيان مى‌كرد و روشن مى‌ساخت كه هر چيزى چگونه كاربردى و چه سود و زيانى‌دارد.[77]
به گفته علاّمه طباطبايى، نام‌ها در آيه از دو جهت عموميّت دارد: نخست اين‌كه كلمه اسما جمع و با الف و لام است و با كلمه كل تأكيد شده؛ يعنى خداوند همه نام‌ها را بدون استثنا به آدم آموخت. ديگر آن‌كه دانش نام‌ها به آدم اختصاص ندارد و همه افراد بشر از اين دانش بهره دارند. ضمير «هم» نيز چون معمولا به جمع عاقل برمى‌گردد، نشان آن است كه اسما، عاقل بوده‌اند؛ البتّه آگاهى آدم(عليه السلام)از اسما مانند آگاهى ما از نام‌هاى اشياى گوناگون نبوده و با علمى كه پس از بيان آدم(عليه السلام)براى ملائكه حاصل شد نيز تفاوت داشته است؛ چون اگر جز اين بود، بايد پس از آن‌كه آدم آن‌ها را شرح داد، تفاوتى بين آن‌ها و آدم باقى نمى‌ماند؛ افزون بر اين، اين دانش نمى‌توانست براى آدم فضيلت شمرده شود و براى فرشتگان نيز قانع كننده نبود؛ بنابراين آن‌چه را خداوند بر فرشتگان عرضه كرد، موجوداتى عالى نزد او بودند و هر اسمى را در اين جهان به بركت آن‌ها پديد آورد و آن‌چه در آسمان‌ها و زمين وجود دارد، از پرتو نور آن‌ها است.[78]
به گفته برخى مفسّران، آدم با سعه وجودى خويش، جامع همه اشيا و حقايق است؛ بلكه او خود، حقيقت همه اشيا است و به صورت وجود جامع، بر همه هستى محيط، و‌معناى تعليم اسما به او اين است كه همه حقايق و موجودات عالَم هستى در وجود او جمعند و آن حقايق كه آدم جامع آن‌ها است، از اين جهت كه آيينه و نشانى از حضرت حقّند، اسما ناميده شده‌اند.[79] به نظر مى‌رسد در بحث چگونگى تعليم اسماء، دو نظر اخير جامع باشند.
درباره اسما و دانش آدم به آن‌ها در تورات چنين آمده است: و خداوند هر حيوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند چه نام خواهد نهاد و آن‌چه آدم، هر ذى حيات را خواند، همان نام او شد؛ پس آدم، همه بهايم، پرندگان آسمان و همه حيوانات صحرا را نام نهاد؛ امّا براى او يار مناسبى يافت نشد.[80]
گفتنى است تورات راز آموزش اسما به آدم و گزارش آن به فرشتگان را چنين تبيين كرده كه آدم در جست و جوى همتا و در اين كوشش ناموفق بوده است؛ ولى از ديدگاه قرآن، تعليم اسما به آدم، ملاك خلافت او و جهت برترى‌اش بر ملائكه است.

ادامه نوشته

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

تكثير نسل آدم و اولاد وى:

در آيه نخست سوره نساء (و بَثَّ مِنهُما رِجَالاً كَثيراً و نِسَاءً) و نيز «وَاتلُ عَليهِم نَبأَ ابنَى ءَادمَ بِالحقِّ» (مائده/5‌،27) و«ذرّيّةً بَعضُها مِن بَعض» (آل‌عمران/3،34) سخن از فرزندان آدم و حوّا و نسل آن‌ها به ميان آمده است. مفسّران درباره چگونگى تكثير نسل آن دو و اين‌كه ازدواج فرزندان آن‌ها در طبقه اوّل با حوريان بهشتى، جنّيان، افراد ذكور و اناث از نوع انسان‌هاى پيشين و يا با يك‌ديگر انجام گرفته، به تبع روايات، احتمال‌هايى داده‌اند.[45] به گفته علاّمه طباطبايى، آيه «و‌بَثَّ مِنهُما رِجالاً كَثيراً و نِساءً» (نساء/4،1) صراحت دارد كه فرزندان آدم و حوّا با يك‌ديگر ازدواج كرده‌اند؛ زيرا اگر واسطه‌اى در كار بود، بايد به‌گونه‌اى ديگر تعبير مى‌شد. وى در پاسخ به شبهه تحريم ازدواج محارم مى‌گويد: اين حكم تشريعى و تابع مفاسد و مصالح است، نه يك حكم تكوينى و غيرقابل تغيير، و‌زمام آن به دست خدا است و در آن دوران، مانعى براى آن وجود نداشته؛ بلكه مصالح و ضرورت‌ها آن‌را اقتضا مى‌كرده است.[46] در قرآن به نام فرزندان آدم(عليه السلام)تصريح نشده؛ ولى براساس روايات، نام يكى هابيل* و ديگرى قابيل است. به گفته ميبدى، حوّا براى آدم در بيست بار، چهل فرزند به دنيا آورد؛ در هر بار يك پسر و يك دختر، مگر شيث كه تنها بود و همراهى نداشت. فرزند اوّل او قابيل و همراه وى اقليما، فرزند دوم، هابيل و همراه وى لوذا بود و...‌. فرزند آخر آدم و حوّا عبدالمغيث به همراه امة‌المغيث بود. حضرت ربّ‌العالمين نسل آدم را با بركت و تعداد آنان را فراوان كرد و به او عمر طولانى داد تا اين‌كه چهل هزار از فرزندان خويش را ديد.[47] زمخشرى مى‌گويد: چون آدم و حوا اصل بشرند و بقيّه متفرّع بر آنانند، در آيه «قَالَ اهبِطَا منها جَميعاً بَعضُكُم لِبَعض عَدوٌ» (طه/20،123) خطاب به آن دو تثنيه (اهبطا) و با توجّه به ذرّيه آن‌ها، جمع (بعضكم) آمده است.[48] هم‌چنين گفته‌اند: مقصود از «ذُرّيّةَ بَعضُها مِن بَعض» در آيه 34 آل‌عمران/3 اين است كه فرزندان آدم از آدم زاده شده و مراد از ذرّيه، افراد ديگر غير از آدمند.[49] به گفته ابومسلم اصفهانى نيز در آيه 123 طه/20، مقصود از «اهطبا» آدم و فرزندان او، و‌شيطان و فرزندان اويند.[50] در تورات نام يكى ازفرزندان آدم، قاين و ديگرى هابيل است.[51]

ادامه نوشته

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

آفرينش آدم و فرضيّه تكامل:

چگونگى آفرينش آدم، از ديرباز مورد توجّه دانشمندان بوده و تاكنون دو نظريّه عمده، در اين باره ابراز شده است: 1. نظريّه ثبوت صفات گونه‌هاو انواع و خلقت* مستقل (فيكسيسم Fixism)؛ 2. نظريّه تحوّل انواع و تغيير تدريجى صفات گونه‌ها و پيوستگى نسلى جان‌داران و تكاملى بودن حيات آن‌ها (ترانسفورميسم Transformism).
دانشمندان اسلامى نيز با الهام از قرآن، در اين‌باره بحث و گفت و گو كرده‌اند و هريك از دو نظريّه پيش گفته، در ميان آنان طرف‌دارانى دارد و به آياتى از قرآن براى اثبات هريك از آن دو استدلال شده است. اكثر قريب به اتّفاق مفسّران، از جمله شيخ طوسى،[27] طبرسى،[28] سيوطى،[29] ابن‌كثير،[30] مراغى[31] و علاّمه‌طباطبايى[32]، آفرينش ابتدايى آدم را از خاك (برخلاف فرضيّه تكامل) با‌آيات قرآن منطبق دانسته‌اند. برخى ديگر نيز آن را با قرآن سازگار دانسته‌اند.[33]پاره‌اى نيز به طور ضمنى نظريّه تكامل را پذيرفته و كوشيده‌اند آن را (فى‌الجمله) با قرآن تطبيق دهند.[34]
علاّمه طباطبايى مى‌گويد: ممكن است برخى براى اثبات فرضيّه* تكامل به آيه «إِنَّ اللّهَ اصطَفى ءَادَمَ و نوحاً و ءَالَ‌إِبرهيمَ و ءَالَ‌عِمرنَ عَلَى العـلَمينَ» (آل‌عمران/3، 33) استدلال كنند؛ بدين‌سان كه «اصطفا» به معناى برگزيدنِ نخبه هر چيزى است و برگزيدن آدم در صورتى است كه در زمان وى، افرادى به عقل مجهّز نبوده‌اند و خداوند، آدم رااز ميان آنان برگزيده و به عقل مجهز كرده است؛ در نتيجه، آدم با جهش خدايى از يك نوع جنبنده به نوعى ديگر منتقل شده؛ آن‌گاه نسل او فزونى گرفت و نسل انسان ناقص اوّلى، رو به نقصان نهاد تا منقرض گرديد؛ امّا با توجّه به كلمه«العالمين» كه بر سر آن «ال» آمده است و افاده عموم مى‌كند، مقصود اين است كه آدم، نوح، آل‌عمران و آل ابراهيم بر تمام معاصران خويش و آيندگان برترى داشته و از ميان آنان برگزيده شده‌اند؛ با اين تفاوت كه برگزيدگى آدم(عليه السلام)فقط بر آيندگان است، و‌در آيه، هيچ دليلى بر گزينش آدم از بين انسان‌هاى اوّلى وجود ندارد. وى در جاى ديگر مى‌گويد: آياتى را كه پيش از اين، مورد توجّه قرار داديم، مبدأ پيدايش نسل انسان را به يك جفت انسان نسبت مى‌دهد كه خود آن دو، نسلِ كسى نبوده و از هيچ جان‌دارى زاده نشده‌اند.[35]
تورات نيز بر آفرينش ابتدايى آدم از خاك صحّه مى‌گذارد و ازاين جهت با قرآن سازگار است؛ آن‌جا كه مى‌گويد: خداوند آدم را از خاك زمين بسرشت و در بينى وى روح حيات دميد و آدم، نَفْس زنده شد.[36]
شايان ذكر است كه اعتقاد به نظريّه تكامل، به هيچ وجه به معناى انكار صانع و عدم توجّه به خدا و دين نبوده و با اعتقاد به ربوبيّت خداوند تباينى ندارد؛ زيرا تحوّلِ چيزى به چيز ديگر در جهان (خواه در انواع و يا هر چيز ديگر) نشان دهنده نظام متقن طبيعت است كه به قدرت خداوند حكيم طرّاحى شده است. داروين خود نيز تصريح مى‌كند كه در عين قبول تكاملِ انواع، خداپرست است و اصولا بدون قبول خدا نمى‌توان تكامل را توجيه كرد.[37]
از طرفى اگرچه داروين و گروهى از طرف‌داران نظريّه او، نژاد انسانى را به نوعى از ميمون‌ها كه بيش‌ترين شباهت (در ظاهر) را به انسان داشته، منتهى مى‌كنند، همه طرف‌داران نظريّه تكامل، اين امر را نپذيرفته‌اند و به ويژه در حلقه مفقوده ميان انسان و موجودات ديگر، اختلاف‌هاى بسيارى وجود دارد.[38]

ادامه نوشته

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

آفرينش آدم از خاك:

آياتى از قرآن كه به موضوع آفرينش آدم پرداخته، خلقت او را از خاك (آل‌عمران/3،59)، گِل* (سجده/32،7)، گِل چسبنده (صافات / 37، 11)، گِل خشك (حجر/15،28)، عصاره گِل (مؤمنون/23،12) و گِل سياه و بدبو (حجر/15،28) گزارش كرده است.
طبرسى مى‌گويد: اصل آدم از خاك بود  (خَلَقَهُ مِن تُراب) ؛ سپس آن را گِل كرد  (خَلَقْتَه مِن طين) ؛ آن‌گاه گِل را رها ساخت تا رنگش تغيير يافت و سست و نرم شد  (مِن حَمَإ مَسنون) و آن را واگذاشت تا خشك شود  (مِن صَلصل كَالفَخَّار) ؛ پس بين آيات، تنافى وجود ندارد؛ چرا كه حالت‌هاى گوناگون آفرينش را بيان مى‌كند.[18]
از برخى روايات استفاده مى‌شود كه آدم را از آميختن خاك سفيد، سياه، سرخ، زرد و... و خاك شور و شيرين و خشن و نرم و... آفريده‌اند؛ از همين رو، فرزندان وى در رنگ و ويژگى‌هاى اخلاقى با يك‌ديگر تفاوت دارند.[19]
در رمز آفرينش آدم از خاك مى‌توان گفت: چون غرض از آفرينش انسان، ايجاد كَوْن (وجود) جامعى بود كه مشتمل بر همه حضرات خمس و عوالم كلّيّه باشد، وجود آدم(عليه السلام)بايد حضرت شهادت مطلقه را كه همان عالم حسى است نيز در بگيرد[20]. وجوه ديگرى در رمز آفرينش آدم(عليه السلام)از خاك ذكر شده است؛ مانند اين كه: 1. متواضع باشد؛ 2. ستّار باشد؛ 3. با زمين كه در آن خليفه است، ارتباط و سنخيّت بيش‌ترى داشته باشد؛ 4. قدرت خدا ظاهر شود.[21]

ادامه نوشته

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

آدم: نخستين انسان آفريده شده از خاك و نخستين پيامبر

لغويان در مبدأ اشتقاق آدم و نيز عربيّت يا ورود آن از زبان ديگر، بر يك رأى نيستند. برخى آن را در اصل، عبرى و از واژه اَدَم و اَدَمه، به معناى زمين يا خاك* سطح زمين[1] و برخى نيز آن را در اصل سريانى دانسته‌اند. گويا كاربرد دو صورت مذكر و مؤنث آن (اَدَم و اَدَمه) باهم در سِفْرِ‌پيدايش به معناى خاكى (ساخته شده از خاك)، منشأ قول به عبرى بودن اين واژه و تقويت آن شده است. كسانى‌كه ريشه آن را عربى مى‌دانند، با توجّه به كاربرد ريشه اين واژه، درباره مبدأ اشتقاق آن احتمال‌هايى را ذكر كرده‌اند. جوهرى، «اديم» را به معناى روى زمين، «اَدَمه» را باطن پوست، الگو و اسوه، و‌«اُدمه» را به معناى گندم‌گونى، و‌«آدم» را به معناى گندم‌گون دانسته‌است.[2] ابن‌اثير، «ادام» و «اُدم» به معناى خورش را از موارد كاربرد اين مادّه مى‌شمارد.[3] ابوعبيد، ريشه همه اين موارد را «ادم‌الطعام» مى‌داند؛ چون طعام با ادام گوارا مى‌شود. به نظر ابن‌فارس نيز ريشه همه اين معانى اصلِ واحد «اَدم» به معناى موافقت و ملايمت است.[4] طبق رأى برخى مانند زمخشرى، آدم اسم عجمى، مانند آزر، عازر، عابر، شالخ و فالغ بوده و از كلمه‌اى ديگر گرفته نشده است.[5] ابن‌عاشور ضمن ردّ مشتق بودن اين كلمه، با استدلال به اين‌كه اين نام نزد عرب و غيرعرب شناخته شده بوده و اين هر دو از خانواده زبان‌هاى سامى‌اند، نظريّه اصلى بودن آن در هر دو زبان را مطرح ساخته، آن را از باب توارد لغات مى‌داند.[6]

ادامه نوشته