بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن

امام صادق (ع):  بنویسید که تا ننویسید حفظ نمی کنید. کافی، ج 1، ص 52

يونس بن متى (ع)
1. يونس, از پيامبران مرسل الهى است. خداوند عزت, او را به سوى مردم نينوا و موصل گسيل فرمود. موصل در شمال خطه عراق و نينوى در جنوب خطه عراق واقع شده است. يونس سالها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم بردبارى نشان داد, وچون صبر و تحمل او پايان گرفت, تقاضاى عذاب كرد و مقرر شد كه عذاب الهى بر آنان نازل شود, يونس قوم و ملت خود را وانهاد و از منطقه خطر دور شد و بعد ازموعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقه عذاب الهى بازديد كند, ولى برخلاف انتظار, مردم را به حال قبلى سالم و برقرار ديد. يونس از تخلف عذاب, مكدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوايى به كنار دجله آمد و يك كشتى را عازم سفر ديد و بلافاصله سوار كشتى شد تا به ديار غربت سفر كند. در اثناى سفر, كشتى دچار خطر شد و بر طبق متداول, ملوانان كشتى قرعه كشيدند تا يك يا چند نفر را قربانى سايرين كنند و شرّ نهنگ را بگردانند. قرعه به نام يونس درآمد و او را به كام نهنگ افكندند, ولى به خواست و اراده الهى, يونس ازمجراى مرى وارد كيسه هواى نهنگ شد و نهنگ او را به قعر آب فروبرد, بى آن كه زيانى به جسم وجان يونس و تنفس او وارد شود. يونس در تاريكى ا
يين زندان متحرك, متنبّه خطاى خود گشت و گفت: (لااله الاّ أنت سبحانك انّى كنت من الظالمين) (انبياء/188); بارخدايا, جز تو پناهى نيست كه مرا از اين زندان نجات بخشد. بارخدايا تو منزّهى ازاين كه در كارهايت خطايى رخ دهد. اين من بودم كه خطا كردم و به خود ستم راندم و اينك مبتلا گشته ام.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام



سالهاي پر رنج

سال سي و نهم و چهلم هجري براي علي (ع) سالهايي پر رنج بود. معاويه گروه‌هايي را براي دستبرد و ترساندن مردم عراق و رماندن دل آنان از علي (ع) به مرزهاي عراق فرستاد.
نعمان پسر بشير را با هزار تن به عين التمر كه شهركي در غرب كوفه بود روانه كرد. مالك بن كعب كه در آن هنگام تنها با صد تن در آن شهر به سر مي‌برد، براي رويارويي با نعمان از علي (ع) مدد طلبيد. و علي (ع) از مردم كوفه خواست به ياري او بروند، ولي آنان در رفتن كوتاهي كردند، علي (ع) چون سستي آنان را ديد به منبر رفت و فرمود:
«هر گاه بشنويد دسته‌اي از شاميان به سر وقت شما آمده‌اند، به خانه‌هاي خود مي‌خزيد و در به روي خويش مي‌بنديد؛ چنانكه سوسمار در سوراخ خود خزد و كفتار در لانه آرمد. فريفته كسي است كه فريب شما را خورد و بي نصيب آنكه انتظار ياري از شما برد. اًِّنّالِلّهِ واًِّنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».
آيا اين گفتار و مانند آن در دل سخت آن مردم اثر كرد؟ نه! هم در اين سال معاويه يكي از ياران خود را به نام يزيد بن شجره به مكه فرستاد تا با مردم حج گزارد و از آنان براي وي بيعت گيرد و عامل علي (ع) را از آن شهر بيرون كند. همچنين گروهي را براي غارت به جزيره روان داشت.
هم در اين سال سفيان بن عوف را با شش هزار تن فرستاد تا بر مردم هيت غارت برد. سفيان دست به كشتار مردم و بردن مالهاي آنان كرد. علي (ع) خود پياده به راه افتاد و به نخيله رفت. تني چند در پي او رفتند و گفتند: «اميرمؤمنان (ع) ما اين كار را كفايت مي‌كنيم».

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 






فرمان اميرمؤمنان براي جهاد با شاميان


اميرمؤمنان (ع) از لشكريان خواست براي جهاد با شاميان آماده شوند، اما آنان گفتند: «تيرهاي ما به پايان رسيده، شمشيرهاي ما كند شده، نيزه‌هامان از كار افتاده، ما را به كوفه بازگردان تا در آنجا خود را سر و ساماني دهيم».
علي (ع) از كوتاهي آنان در كار جنگ آزرده مي‌شد و مي‌فرمود:
«ما با رسول خدا بوديم. پدران، برادران و عموهاي خود را مي‌كشتيم و در خون مي‌آلوديم. اين خويشاوند كشي ما را ناخوش نمي‌نمود، بلكه بر ايمانمان مي‌افزود كه در راه راست پا برجا بوديم و در سختيها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا. به جانم سوگند اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوش نما».
از آن سو مردم شام در فرمانبرداري از معاويه يكدل بودند و از دستور او سر نمي‌پيچيدند. امام در اين باره چنين مي‌گويد:
«به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا كند. ده تن از شما را بگيرد و يك تن از مردم خود را به من دهد! مردم كوفه! گرفتار شما شده‌ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرانيد با گوشهاي شنوا، گنگانيد با زبانهاي گويا، كورانيد با چشمهاي بينا، نه آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ».
و باز در مقايسه اصحاب خود با پيروان معاويه مي‌فرمايد:
«آنان بر باطل خود فراهم‌اند و شما در حق خود پراكنده و پريش، شما امام خود را در حق نافرماني مي‌كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش. آنان با خاكم خود كار به امانت مي‌كنندو شما كار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درستكارند و شما فاسد و بدكردار».
چون عمرو، ابوموسي را فريب داد، تا علي (ع) را از خلافت خلع كرد و معاويه را براي خلافت معين ساخت، معاويه دانست هنگام دست اندازي به عراق نزديك شده است. اما نخست بايد بيم خود را در دل مردم آن ايالت بيفكند. براي ترساندن عراقيان فرماندهاني به ناحيت‌هاي مرزي آن سرزمين فرستاد تا دست به غارت و كشتن مردم بگشايند و رعيت را بترسانند. علي (ع) پيوسته مردم خود را به جهاد مي‌خواند، اما آنان هر روز بهانه‌اي مي‌آوردند و امام كه درنگ آنان را در كارزار با مردم شام مي‌ديد سرزنششان مي‌كرد و مي‌فرمود:
«زشت بويد! و از اندوه بيرون نياييد كه آماج بلاييد. بر شما غارت مي‌برند و ننگي نداريد. با شما پيكار مي‌كنند و به جنگي دست نمي‌گشاييد. خدا را نافرماني مي‌كنند و خشنودي مي‌نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است. مهلتي ده تا گرما كمتر شود، و اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است. فرصتي ده تا سرما از بلادمان به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مي‌گريزيد، با شمشير آخته كجا مي‌ستيزيد




علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام


داستان خوارج

داستان خوارج شگفت انگيزترين و دردناك‌ترين حادثه‌اي است كه در دوران خلافت علي (ع) رخ داده است. طلحه و زبير حكومت مي‌خواستند. معاويه ديده به خلافت دوخته بود. اما خوارج به هيچ يك از اين دو امتياز دل نبسته بودند. بعض از آنان شب زنده‌دار و قاري قرآن بودند. از سوي ديگر بيشتر آنان علي (ع) را به خوبي مي‌شناختند. از حديثهايي كه رسول خدا درباره‌ي او فرموده بود آگاه بودند. زندگاني ساده و زاهدانه‌ي او را پيش چشم داشتند. دقت او را در اجراي احكام الهي مي‌ديدند. نيك مي‌دانستند او به گماردن داور راضي نبود. آنان و ديگر سپاهيان او را بدين كار مجبور كردند، با اين همه با وي به مخالفت برخاستند و تا پاي جان ايستادند. چرا چنين كردند.؟
شايد اين سخن اميرمؤمنان (ع) پاسخي براي اين پرسش باشد:
«آنكه به طلب حق درآيد و راه خطا بپيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد».
معاويه و جدايي طلبان، باطل را مي‌طلبيدند و خوارج حق را جستجو مي‌كردند، اما از راه گرديدند. شيطان را حيله‌ها و بندهاست كه جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمي‌توان رست.
علي (ع) در يكي از سخنان خود به خوارج، چنين فرمايد:
«اگر به گمان خود جز اين نپذيريد كه من خطا كردم و گمراه گشتم چرا همه‌ي امت محمّد را به گمراهي من گمراه مي‌پنداريد و خطاي مرا به حساب آنان مي‌گذاريد و به خاطر گناهي كه من كرده‌ام ايشان را كافر مي‌شماريد. شمشيرهاتان بر گردن، بجا و نابجا فرود مي‌آريد، و گناهكار را با بي‌گناه مي‌آميزيد و يكي‌شان مي‌انگاريد شما بدترين مردم‌ايد و آلت دست شيطان و موجب گمراهي اين و آن».
جنگ با خوارج پايان يافت و خاطرها از فتنه‌انگيزي آنان ايمن گشت.






علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 



گزيدن داور

نوبت به گزيدن داور رسيد. معلوم بود داور شاميان عمرو پس عاص است. اما چه كسي از سوي عراقيان به داوري گزيده شود؟ علي (ع) مي‌خواست عبدالله پسر عباس را بگزيند، اما بعض فرماندهان سپاه او نپذيرفتند و ابوموسي اشعري را براي چنين كار شناساندند. بيشتر از همه اشعث كوشيد تا ابوموسي از جانب سپاه علي (ع) به داوري گزيده شود.
ابوموسي را اگر منافق ندانيم ساده‌لوحي او مسلم است. او هنگامي كه علي (ع) عازمجنگ بصره بود از مردم خواست در خانه بنشينند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سختگيري مالك اشتر از دارالحكومه رانده شد.
اكنون بايد ديد جنگ بر سر چه بوده است، و داوران بايد چه كنند. مي‌دانيم علي (ع) در نامه‌اي كه به معاويه نوشت از وي خواست به رأي شوراي مهاجران و انصار كه او را به خلافت معين كرده‌اند گردن نهد:
«شورا خاص مهاجران و انصار است. پس اگر گرد كسي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودي خدا را خريدند. اگر كسي بر كار آنان عيب گذارد يا بدعتي پديد آرد، بايد او را به جمع برگردانند».
و معاويه در نامه‌اي به علي (ع) چنين مي‌نويسد:

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 

 



معاويه

معاويه پسر ابوسفيان (نام او صخر بود)، پسر حرب، پسر اُميه، پسر عبد شمس، پسر عبدمناف است و در عبد مناف نسب او با نسب بني‌هاشم پيوند مي‌يابد. نوشته‌اند در فتح مكه مسلمان شد و نيز او را در شمار كاتبان رسول خدا آورده‌اند.
عمر به ابوسفيان و پسران او عنايتي داشت. يكي از پسران او يزيد را براي گرفتن قيساريه كه از اعمال طبريه و بركنار درياي شام است فرستاد و چون يزيد آن شهر را گشود، خود به دمشق رفت و برادرش معاويه را به جاي خويش گمارد. چون يزيد مرد، عمر حكومت شام را به معاويه سپرد.
نوشته‌اند مادرش بدو گفت: �اين مرد [عمر] تو را كاري داده است. بكوش تا آن كني كه او مي‌خواهد نه آنكه خود مي‌خواهي�. معاويه در حكومت خود به تقليد از حكومتهاي امپراتوري روم شرقي دستگاهي مفصل فراهم كرد و خدم و حشم انبوهي به كار گرفت.
چون عثمان به خلافت رسيد، معاويه به مقصود خود نزديكتر شد. او هنگام دربندان عثمان با آنكه مي‌توانست وي را ياري كند، كاري انجام نداد و مي‌خواست او را
به دمشق ببرد، تا در آنجا خود كارها را به دست گيرد.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 



بازداشتن مردم از ياري علي


چون فرستادگان علي (ع) به كوفه رسيدند و نامه‌ي امام را به ابوموسي اشعري كه از سوي عثمان حكومت كوفه را داشت نشان دادند، ابوموسي مردم را از ياري علي(ع) بازداشت. چون خبر نافرماني ابوموسي به علي (ع) رسيد اشتر را طلبيد و بدو گفت:
«من به سفارش تو ابوموسي را در حكومت كوفه نگهداشتم. بر تو است كه اين كار را سامان دهي».
اشتر و حسن بن علي (ع) روانه‌ي كوفه شدند. با رسيدن مالك اشتر و امام حسن به كوفه و خواندن مردم به ياري علي (ع)، سر انجام كوفيان از گرد ابوموسي پراكنده شدند و او را از قصر حكومتي راندند. با خاموش شدن فتنه‌ي ابوموسي، لشكري كه شمار آنان را دوازده هزار تن نوشته‌اند به راه افتادند و در ذوقار به اميرمؤمنان (ع) رسيدند.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 

تهديد حكومت مركزي

اندك اندك كار آنان بالا گرفت؛ چنانكه حكومت مركزي و نظم عمومي را تهديد مي‌كردند.
قرآن در اين باره مي‌گويد:«اگر دو دسته از مؤمنان به جنگ برخاستند ميان آنان آشتي برقرار سازيد و اگر يكي از دو دسته طغيان ورزيد با او بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد».
علي (ع) ناچار شد از مدينه روانه‌ي عراق شود. تني چند از امام خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند و به جنگ آنان برنخيزد و او فرمود:
«به خدا چون كفتار نباشم كه به آواز به خوابش كنند، فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زنده‌ام به ياري جوينده‌ي حق با رويگردان از حق پيكار مي‌كنم و با فرمانبردار يكدل، نافرمان بد دل را سر جاي مي‌نشانم».
و دور نيست اين خطبه را در همين روزها خوانده باشد:
«آنچه مي‌گويم در عهده‌ي خويش مي‌دانم و خود، آن را پايندانم. آنكه عبرتها او را آشكار شود و از آن پند گيرد و از كيفرها عبرت پذيرد، تقواي وي را نگهدارد و به سرنگون شدنش در شبهات نگذارد. بدانيد دگرباره روزگار شما را در بوته‌ي آزمايش ريخت؛ مانند روزي كه خدا پيغمبرتان را بر انگيخت، به خدايي كه او را براستي مبعوث فرمود به هم خواهيد درآميخت، و چون دانه كه در غربال بريزند، يا ديگ افزار كه در ديگ ريزند، روي هم خواهيد ريخت. تا آنكه در زير است زبر شود و آنكه بر زبراست به زير در شود. و آنان كه واپس مانده‌اند پيش برانند و آنان كه پيش افتاده‌اند واپس مانند. به خدا سوگند كلمه‌اي از حق را نپوشاندم و دروغي بر زبان نراندم، از چنين حال و چنين روزگار آگاهم كرده‌اند».
عبدالله پسر عباس مي‌گويد در ذوقار بر اميرمؤمنان (ع) در آمدم حالي كه نعلين خود را پينه مي‌زد. پرسيد:
- «بهاي اين نعلين چند است؟» گفتم:
- «بهايي ندارد». گفت:
«به خدا اين را از حكومت شما دوست‌تر مي‌دارم، مگر آنكه حقي را برپا سازم يا باطلي را براندازم».


 

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 





عبدالله عامر و آهنگ بصره


پسر اميه يا مُنيه (يَعْلَي را گاه به پدر و گاه به مادر مي‌خواندند) ششصد شتر و ششصد هزار (درهم يا دينار؟) در اختيار جمع نهاد. سپس به مشورت نشستند كه كجا بروند؟ عبدالله عامر گفت: «به بصره مي‌رويم، مرا در آنجا پروردگاني است و طلحه را هواخواهاني». و سرانجام آهنگ بصره كردند. مردم مكه را گفتند: «اُمُّ الْمؤمنين و طلحه و زبير به بصره مي‌روند. هر كس عزت اسلام و خون عثمان را مي‌خواهد به راه بيفتد. اگر باركش و پول مي‌خواهد حاضر است».
گويا روي اين فقره از سخنان علي (ع) با اين گروه است.

«چون به كار برخاستم گروهي پيمان بسته را شكستند و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند و گروهي ديگر با ستمكاري دلم را خستند. گويا هرگز كلام پرروردگار را نشنيدند، و يا شنيدند و به كار نبستند كه فرمايد: سراي آن جهان از آن كساني است كه برتري نمي‌جويند و راه تبهكاري نمي‌پويند و پايان كار ويژه پرهيزكاران است».
در راه بصره از مردي شتري را خريدند. شتري كه ياد آن براي هميشه در تاريخ اسلام پايدار ماند، و اين جنگ به خاطر آن شتر جنگ جمل نام گرفت.
و علي (ع) درباره‌ي آنان چنين مي‌فرمايد:
«بيرون شدند و حرم رسول خدا را با خود به اين سو و آن سو كشاندند؛ چنانكه كنيزكي را به هنگام خريدن كشانند. او را با خود به بصره بردند، و زنان خويش را در خانه نشاندند. و آن را كه رسول خدا در خانه نگاهداشته بود و از آنان و جز آنان باز داشته، نماياندند. با لشكري كه يك تن از آنان نبود كه در اطاعت من نباشد و به دلخواه در گردنش بيعت من نباشد».
هنگامي كه به بصره رسيدند جواني از بني سعد بر طلحه و زبير خرده گرفت كه چرا زنان خود را در خانه نشانده‌ايد و زن رسول خدا را همراه آورده‌ايد و به آنان نپيوست. مردمي ديگر نيز بر عايشه اعتراض كردند، اما اطرافيان عايشه آنان را از پا درآوردند.
باري، ميان آنان و ياران عثمان والي بصره جنگ درگرفت و گروهي از دو سو كشته شدند. سپس به صلح تن دادند و مقرر شد نامه‌اي به مدينه بنويسند و بپرسند آيا طلحه و زبير به رضا با علي (ع) بيعت كردند يا با ناخشنودي. اگر با رضا بيعت كرده‌اند آنان از بصره برون روند و اگر با اكراه بيعت كرده‌اند عثمان بصره را واگذارد.
كعب بن سُور از جانب آنان به مدينه رفت و از جمع مردم مدينه پرسش كرد. همه خاموش ماندند. اسامة بن زيد گفت: «با ناخشنودي بيعت كردند». اما حاضران بر او شوريدند. كعب به بصره بازگشت و آنان را از آنچه در مدينه گذشت خبر داد. جدايي طلبان، شبانگاهي بر عثمان حاكم بصره تاختند. او را كوفتند و موي ريشش را كندند. گفته‌اند در كار او از عايشه راي خواستند. نخست گفت: «او را بكشيد».

زني گفت: «تو را به خدا او از صحابه‌ي رسول است».
گفت: «پس او را زنداني كنيد». مجاشع بن مسعود گفت:
- «او را بزنيد و موي ريش و ابروي او را بكنيد». چنين كردند و بيت المال را به تصرف خود درآورد






علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام





عايشه


از شخصيت ديگري نيز بايد نام برد كه اگر با علي (ع) مخالفت نمي‌كرد، جنگ بصره پديد نمي‌آمد. او عايشه است.

عايشه حدود هشت سال پيش از هجرت پيغمبر (ص) در مكه متولد شد. در شش يا هفت سالگي با مهريه‌اي كه بيشتر رقم آن را چهارصد درهم نوشته‌اند به عقد پيغمبر (ص) درآمد. چون رسول خدا (ص) از مكه به مدينه رفت، در شوال نخستين سال از هجرت، حالي كه نه ساله يا ده ساله بود با پيغمبر (ص) عروسي كرد و هنگامي كه رسول خدا (ص) به جوار حق رفت هيجده يا نوزده سال داشت.

عايشه هنگامي كه به خانه‌ي پيغمبر (ص) آمد، زهرا (س) را در كنار پدرش ديد و از همان روز نخستين از محبّت فراوان پيغمبر (ص) به دخترش و شوهر آينده‌ي او آگاه شد.
طبيعي است كه گرد رشك بر خاطر او بنشيند، ديري نگذشت كه زهرا(س) به خانه‌ي علي (ع) رفت و خدا او را فرزنداني كرامت فرمود؛ حالي كه عايشه براي رسول خدا فرزندي نزاد. اگر كسي با خواندن زندگينامه‌ي عايشه بگويد او با علي (ع) ميانه‌ي خوبي نداشت گناهي نكرده است. نه تنها با علي (ع) كه با زن و فرزندان او نيز. و بخصوص دختر پيغمبر (ص) كه دوستي رسول خدا با او روز افزون بود. هنگامي كه رسول خدا (ص) زنده بود حادثه‌ي ديگري نيز پيش آمد كه بر ناخشنودي او از علي (ع) افزود. روزي كه منافقان بر عايشقه تهمت نهادند، پيغمبر (ص) با اطرافيان، از جمله با علي (ع) مشورت كرد و او گفت:
- «زنان بسيارند در اين باره از خادمه بپرس، تا آنچه رخ داده به تو بگويد». واگرچنين باشد همين جمله بس است كه عايشه از علي (ع) دلي خوش نداشته باشد. خود او يك بار اين ناخشنودي را بر زبان آورد و آن هنگامي بود كه از بصره روانه‌ي مدينه گرديد. گفت:«ميان من و او از ديرباز گله‌هايي است كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش روي مي‌دهد».

عايشه از عثمان دل خوشي نداشت و روز دربندانِ وي چون از او خواستند به ياري او برود نپذيرفت و در حالي كه عثمان در مخاطره بود به مكه رفت. چون به مكه بازگشت به مسجد رفت. مردم نزد او فراهم شدند. بدانها گفت:«مردم، جمعي آشوبگر از شهرها و بيابانها و بردگان مردم مدينه گرد آمدند و خوني را كه حرام بود ريختند و حرمت مدينه را در هم شكستند. مالي را كه بدانها حرام بود بردند. به خدا انگشتي از عثمان بهتر است از زميني كه پر از مانند اينان باشد».

امّا راستي چرا مادر مؤمنان چنين كرد؟ او عثمان را در محاصره گذاشت و روانه‌ي مكه شد، حالي كه مي‌توانست با مردم سخن بگويد. چرا پس از آنكه شنيد مردم با علي (ع) بيعت كردند گفت مرا به مكه بازگردانيد و چرا سخن از شام به ميان مي‌آورد؟ آيا جز اين است كه با اين گفتار معاويه را آگاه مي‌كند كه بايد برخيزد و با علي (ع) درافتد؟ با فراهم آمدن طلحه، زبير و عايشه و مهاجراني كه پس از كشته شدن عثمان از مدينه به مكه رفتند، اين شهر پايگاه مقاومتي برابر مركز خلافت گرديد و جدايي طلبان در پي فراهم آوردن مال و سلاح افتادند.





علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام



زبير

زبير، پسر عوّام پسر خويلد (پدر خديجه زن پيغمبر) و مادر او صفيه دختر عبدالمطلب و عمه‌ي پيغمبر (ص) است. زبير در جنگ بدر همراه رسول خدا بود، او از كساني است كه عثمان مال فراوان بدو بخشيد. مبلغ اين مال را ابن سعد در طبقات ششصد هزار نوشته است.

طلحه، پسر عبيدالله از تيم، و با ابوبكر از يك تيره است. پيش از اسلام بازرگاني مي‌كرد و با عثمان دوستي داشت. در جنگ احد كنار پيغمبر (ص) بود. او را از زمين برداشت تا به مردم بنماياند كشته نشده است. در آن نبرد دست خود را بر تيري كه به سوي پيغمبر(ص) افكنده بودند گرفت، انگشتي از وي جدا گرديد، سپس دستش شُل شد.

طلحه و زبير جز كساني بودند كه با علي (ع) بيعت كردند، اما پس از روزي چند ناخشنودي نمودند. آنان تنها نمي‌خواستند در كارها با علي (ع) به مشورت نشينند، چه هر مسلماني در كارهاي عمومي حق نظر دادن دارد. آنان مي‌خواستند در كار حكومت با او شريك باشند و چنين توقعي هيچ‌گاه برآورده نمي‌شد. چرا كه كار حكومت بر اساس قرآن و سنت بود و هيچ‌كس در فهم اين دو به علي (ع) نمي‌رسيد. علي (ع) پرورده‌ي رسول خدا بود و آشنا به كتاب خدا و سنت رسول و ناسخ و منسوخ، آن چنانكه گويد:«و از اين گونه (حديث و معناي آن) چيزي بر من نگذشت جز آنكه معني آن را از او پرسيدم و به خاطرم سپردم».

به هر حال، اين دو تن كه بيعت با علي (ع) در گردن آنان بود از جمع بريدند و روي به مكه نهادند. از زبير پرسيده بودند: «تو با علي (ع) خويشاوندي و با او بيعت كردي، چرابه مخالفت با وي برخاستي؟» گفته بود: «از من به اكراه بيعت گرفتند راضي نبودم. دستم با علي (ع) بيعت كرد نه دلم». و علي (ع) در پاسخ او فرمايد:

«پندارد با دستش بيعت كرده است نه با دلش، پس بدانچه به دستش كرده اعتراف مي‌كند و به آنچه به دلش بوده ادعا. بر آنچه ادعا كند دليلي روشن بايد، يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت [جمع مسلمانان] در آيد».





علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 




علي و فراغت از كار بيعت

علي (ع) پس از فراغت از كار بيعت، عاملان خود را روانه‌ي ايالتهاي اسلامي ساخت. عثمان پسر حنيف را به بصره، عماره پسر شهاب را به كوفه، عبيدالله پسر عباس را بهيمن، قيس پسر سعد بن عباده را به مصر و سهل پسر حنيف را به شام فرستاد.

اين حاكمان در كار خود توفيقي نيافتند، چرا كه مردم از كسي كه بر آنها حاكم بود فرمان مي‌بردند. و اگر حاكمي ديگر مي‌خواست جاي او را بگيرد، بايد نيرويي فراوان در اختيار داشته باشد كه اگر كار به درگيري رسيد از وي حمايت كنند، يا قدرت مركزي آنچنان باشد كه سراسر ايالتها از آن حساب برند، يا حاكمي كه معزول شده فرمان بپذيرد و از كار كناره گيرد يا مردم به آن درجه از فرمانبرداري رسيده باشند كه اگر حاكم ايستادگي كرد او را برانند. هيچ يك از اين شرطها در شهرهايي كه اين حاكمان به آنجا مي‌رفتند موجود نبود.
در مدينه نيز كار از هر جهت موافق رأي امام پيش نمي‌رفت. از خاندان اموي و گروه بسياري از مضريان و هوا خواهان عثمان كه از آغاز با خلافت او موافق نبودند بگذريم، بعض بيعت گنندگان نيز زمزمه‌ي مخالفت آغاز كردند.
طلحه و زبير چشم به خلافت دوخته بودند و چون بدان نرسيدند انتظار حكمراني مي‌بردند. امام علي (ع) آنان را در خور تعهد چنين كاري نمي‌ديد. چندي پاييدند و چون روي خوش از علي (ع) نديدن از او شكوه كردند كه چرا ما را در كار دخالت نمي‌دهي. و امام در پاسخ آنان مي‌فرمايد:
«به خدا كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه. شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‌ام گذاشتيد».
و چون از پاي ننشستند گفت:
«بيعت شما با من بي‌انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براي خدا مي‌خواهم و شما مرا براي خود».
و نيز به آنان فرمود:
«به اندك چيزي ناخشنودي نشان داديد و كارهاي بسياري را به عهده تأخير نهاديد. به من نمي‌گوييد در چه چيزتان حقي بوده است كه از شما بازداشته‌ام؟ و در چه كار خود را بر شما مقدم داشته‌ام؟ يا كدام دعوي را مسلماني نزد من آورد كه گزاردن آن را نتوانستم يا در آن ناتوان بودم يا در حكم آن راه خطا پيمودم؟»
سرانجام نزد او آمدند كه‌مي‌خواهيم به‌عمره برويم. وعلي (ع) رخصتشان داد

وگفت: «آنان به عمره نمي‌روند بلكه قصد خدعه دارند».

بايد پرسيد اين دو صحابي سابق در اسلام چرا به چنين كاري دست زدند؟ علي (ع) سخني گفته و يا كاري كرده بود كه از خليفه نمي‌شايست؟



علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


فكر شورشيان در اداره حكومت


همين كه شورشيان كار عثمان را پايان دادند به فكر اداره‌ي حكومت افتادند. بديهي است مسلمانان را به حاكمي نياز بود و بايد خليفه‌اي معين گردد. چه كسي جز علي (ع) سزاوار خلافت است؟
باري مردم از هر سو بر علي (ع) گرد آمدند كه بايد خلافت را بپذيري. اما افسوس كه زمان مساعد نبود. و در اين بيست و پنج سال كه از رحلت پيغمبر (ص) مي‌گذشت هيچ سالي نامناسب‌تر از اين سال براي خلافت علي (ع) نمي‌نمود. برخي سنت‌ها دگرگون شده و برخي حكمها معطل مانده و درآمد دولت در كيسه‌ي كساني ريخته شده كه در اين مدت چندان رنجي براي اسلام و مسلمانان برخود ننهاده بودند. از اين دشوارتر كار بعضي سران قريش بود. اين تيره‌ي خود خواه و جاه طلب كه در سقيفه با روايتي كه ابوبكربر مردم خواند زمامداري مسلمانان را از آن خود ساخته بود، بر ديگر تيره‌ها و بر همه‌ي مسلمانان كه عرب نبودند بزرگي مي‌فروخت. خاندان اموي كه تيره‌اي از قريش‌اند از دير زمان با خاندان هاشم ميانه‌ي خوبي نداشتند. بخصوص با علي (ع) كه در جنگ برد تني چند از بزرگان آنان را از پا درآورده بود.

ادامه نوشته

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 


خرده گرفتن ابوذر بر عثمان

از جمله كساني كه بر عثمان خرده مي‌گرفت ابوذر بود. ابوذر از يكسو بذل و بخشش‌هاي عثمان را مي‌ديد، و از سوي ديگر تجمل‌گرايي مسلمانان و بعضي از صحابه‌ي پيغمبر (ص) را و بر او گران مي‌آمد. بنابراين خرده گيري را آغاز كرد. و طبيعي است كه ياران عثمان را خوش نيايد. سفري به شام كرد يا آنكه او را به شام تبعيد كردند، در آنجا نيز دگرگوني‌هاي تازه‌اي ديد. حاكمي كه از جانب خليفه‌ي رسول خدا بر مردم حكومت مي‌كرد، روش قيصرهاي روم را پيش گرفته بود. جمعي گرد او را گرفته و از بخشش او برخوردارند و بيشتر مردم تهيدست. ابوذر در مسجد مي‌نشست و بر مردم سيرت رسول خدا و دو خليفه‌ي پس ا او را مي‌خواند.
پيرامونيان معاويه بدو گفتند: «ماندن ابوذر در اينجا به صلاح نيست و بيم آن مي‌رود كه مردم را بشوراند». معاويه ماجرا را به عثمان نوشت و عثمان پيام داد ابوذر را روانه‌ي مدينه كنيد. چون به مدينه رسيد بدو تندي كرد و سر انجام وي را به رَبَذه تبعيد نمود.

هنگامي كه به ربذه مي‌رفت علي (ع) را ديد. و او به وي چنين فرمود:
«ابوذر تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به كسي بند كه به خاطر او خشم گرفتي، اين مردم بر دنياي خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي. پس آن را كه به خاطرش از تو ترسيدند بديشان واگذار و با آنچه از آنان بر آن ترسيدي (دين) رو به گريز آر. بدانچه آنان را از آن بازداشتي چه بسيار نياز دارند و چه بي‌نيازي توبدانچه از تو باز مي‌دارند. بزودي مي‌داني فردا سود برنده كيست و آنكه بيشتر بر او حسد برند چه كسي است».

همچنين به دستور عثمان، عمار را چندان زدند كه از هوش رفت. او را به دوش گرفتند و به خانه‌ي اُمّ سلمه زن پيغمبر (ص) بردند. عمار باقي روز را همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر او فوت شد.

عثمان چنان در بخشش بيت المال به خويشاوندان و منع آن از مستحقان اسراف كرد كه گويي مال پدر اوست. علي (ع) درباره‌ي او چنين مي‌گويد:
«خويشاوندانش با او ايستادند و بيت‌المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مهار برد و گياه بهاران چرد. كار به دست و پايش پيچيد و پرخوري به خواري و خواري به نگونساري كشيد».

در اين روزها پر گيرودار چند بار علي (ع) ميان شورشيان و عثمان ميانجي بوده و رفت و آمد داشته است.

اندك اندك كار بر عثمان دشوار گرديد. در سندهاي دست اوّل مي‌بينيم علي (ع) تا آخرين لحظات از عثمان حمايت مي‌كرد. در شبِ حادثه، عثمان كسي را نزد علي (ع) فرستاد كه اينان آب را از ما بازداشته‌اند، اگر مي‌توانيد آبي به ما برسانيد. اين پيغام را به طلحه و زبير و عايشه و نيز زنان پيغمبر (ص) فرستاد.

نخستين كسي كه به ياري او آمد علي (ع) و ام حَبيبه بود. علي (ع) در تاريكي نزد شورشيان رفت و گفت:
«مردم آنچه مي‌كنيد نه به كار مؤمنان مي‌ماند و نه به كار كافران. آب و نان را از اين مرد باز مداريد! روميان و پارسيان اسير خود را نان و آب مي‌دهند. اين مرد با شما در نيفتاده است چگونه در بندان و كشتن او را حلال مي‌شماريد؟

» گفتند: «نمي‌گذاريم بخورد و بياشامد». علي (ع) عمامه‌ي خود را در خانه‌ي عثمان افكند به نشان آنكه آنچه خواستي كردم و بازگشت.
آيا در آن روزها بزرگاني از مردم مدينه در نهان شورشيان را تحريك نمي‌كردند؟ آيا دستهايي پنهاني نبود كه مي‌خواست كار عثمان به نهايت برسد؟ آيا كساني ديده به خلافت ندوخته بودند وفرصت نمي‌بردند كه كار خليفه پايان يابد و خود به نوايي برسند؟

عثمان را كشتند و خويشان او به جاي آنكه كشندگان وي را نكوهش كنند، بني‌هاشم را عامل اين كار شناساندند. وليد پسر عُقبه برادر مادري عثمان در سوگ او چنين سروده است:
- «پسران هاشم از جان ما چه مي‌خواهيد؟ شمشير عثمان و ديگر ميراث او نزد شماست. پسران هاشم جنگ افزار خواهر زاده‌ي خود را برگردانيد آن را غارت مكنيد كه به شما روا نيست. پسران هاشم چگونه توانيم با شما نرم خو باشيم، حالي كه زره و اسبهاي عثمان نزد علي است. اگر كسي در سراسر زندگي آبي را كه نوشيد فراموش كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مي‌كنم».

اين شعرها را مردي سروده كه از سوي عثمان حكومت كوفه را عهده‌دار بود. او در اين بيتها نمي‌خواهد كشنده‌ي عثمان را بشناساند. او مي‌خواهد كينه‌ي فرزندان اميه را از فرزندان هاشم بگيرد. وگرنه بايستي نام كساني را كه سبب اصلي كشته شدن عثمان بوده‌اند مي‌گفت. بايستي چون مروان حكم مي‌گفت: «آنكه عثمان را به كشتن داد طلحه بود

علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

 



خلافت عثمان

در آن شورا عثمان به خلافت مسلمانان گزيده شد. سالهاي عمر عثمان را هنگام مرگ او از هفتاد و نه تا نود سال نوشته‌اند. حتي اگر كمترين آن را بگيريم نشان مي‌دهد نيروي جسماني او در سالها خلافت رو به كاهش بوده است؛ در حالي كه گشودن مشكلهاي پيش آمده به نيروي جوان نياز داشت. اگر عثمان مشاوران آگاه و با انصافي مي‌گزيد، كهنسالي او مشكلي نبود اما چنين نشد. اندك اندك كار دشوارتر گرديد. نه پيرامونيان عثمان اندازه نگاه مي‌داشتند، و نه او از رفتار آنان آگاه بود.

چند تن از اصحاب رسول خدا به يكديگر نامه نوشتند به مدينه بياييد كه جهاد اينجاست. مردم فراهم آمدند و از علي (ع) خواستند با عثمان گفتگو كند. علي (ع) نزد عثمان رفت و گفت:«مردم پشت سر من‌اند و مرا ميان تو و خودشان ميانجي كرده‌اند. به خدا نمي‌دانم به تو چه بگويم. چيزي نمي‌دانم كه تو آن را نداني. تو را به چيزي راه نمي‌نمايم كه آن را نشناسي. تو مي‌داني آنچه ما مي‌دانيم. ما بر تو به چيزي سبقت نجسته‌ايم تا تو را از آن آگاه كنيم. جدا از تو چيزي نشنيده‌ايم تا خبر آن را به تو برسانيم. ديدي چنانكه ماديديم. شنيدي چنانكه ما شنيديم. با رسول خدا بودي چنانكه ما بوديم. پسر ابوقحافه، و پسر خطاب در كار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديكتري كه خويشاوند پيامبري، داماد او شدي و آنان نشدند.

من تو را سوگند مي‌دهم امام كشته شده‌ي اين امت نباشي! چه گفته مي‌شد كه در اين امت امامي كشته گردد، و با كشته شدن او دَرِ كشت و كشتار تا روز رستاخيز باز شود و كارهاي امت بدانها مشتبه بماند و فتنه ميان آنان بپراكند؛ چنانكه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه با يكديگر بستيزند و در هم آميزند