حسّ، عقل و قلب، اساسى‏ترين ابزار شناخت در انسان مى‏باشند. برخى از دانشمندان، طبيعت و تاريخ را هم با هويّت استقلالى نگريسته و آن دو را نيز جزء ابزار شناخت مطرح كرده‏اند. حال به توضيح مختصرى درباره هر يك از آنها مى‏پردازيم:

1) حسّ

انسان داراى حس‏هاى متعددى است. دانشمندان تا كنون به ده نوع از آن پى برده‏اند كه عبارتند از:
بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى، بساوايى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهت‏يابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى.
«اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض كنيم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت‏ها خواهد بود... اگر انسان كور مادرزاد به دنيا بيايد، امكان ندارد كه از يكى از رنگ‏ها يا از يكى از شكل‏ها و فاصله‏ها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهيد به او رنگ را بشناسانيد، يا يك چيزى كه داراى يك رنگ است بخواهيد رنگش را براى او بيان كنيد ]براى او قابل درك نخواهد بود9]
قرآن در يكى از آياتش، ديدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنين مطرح مى‏فرمايد:
«وَ اللَّهُ اَخرَجَكُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78)
«شما را از شكم مادرانتان بيرون آورده، در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.»
قرآن مجيد در اين آيه شريفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را كه هيچ شناختى جز از مسير آنها ممكن نيست، يادآور شده، و بقيه ابزار را كه به عنوان عناصرى محرك و فعال كننده آن ابزارهاى اصلى مى‏باشد، به تناسب موضوع، در ديگر آيات مطرح فرموده است.
چه بسا كه انسان تصاويرى را نگاه مى‏كند و صداهايى را مى‏شنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عكس‏العمل هم نشان مى‏دهد؛ امّا چون دل به آن نداده - يعنى با چشم دل نديده و با گوش دل نشنيده - هيچ نقشى از آن صحنه و هيچ ذهنيّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت.
از اين رو، هر كارى كه از انسان صادر مى‏شود، آن گاه آگاهانه خواهد بود كه قلب هم در آن كار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مى‏شود كه سعدى گفته است:
«هرگز وجود حاضر و غايب شنيده‏اى
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است».10