جهنّم و عذاب حضرت عيسي (عليه السّلام) !؟

جهنّم و عذاب حضرت عيسي (عليه السّلام) !؟
روزي جمعي به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمده و گفتند ما به قرآن اشكالي داريم، براي مناظره آمده‌ايم، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «اشكالتان چيست»؟
نخست گفتند: آيا تو فرستادة خدا هستي؟
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: آري
جمعيّت: اشكال ما از قرآن شما اين است (در آية 98 سورة انبياء) مي‌فرمايد: اِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ: «شما و آن‌چه (از معبوداني كه) جز خدا مي‌پرستيد هيزم دوزخ مي‌باشيد».
اشكال ما اين است كه طبق اين عبارت، بايد حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ نيز اهل دوزخ باشد زيرا مسيح ـ عليه السّلام ـ را نيز عدّه‌اي مي‌پرستند؟!
پيامبر با كمال ميل و آرامش، سخنان آن‌ها را گوش كرد و سپس فرمود:
قرآن بر طبق متعارف كلام عرب نازل شده است، در كلام عرب كلمة «مَنْ» نوعاً براي ذوالعقول (افراد صاحب عقل) استعمال مي‌شود و كلمة «ما» نوعاً براي امور غير ذوالعقول (مانند حيوانات و جمادات و گياهان) امّا كلمة «اَلَّذِي» هم براي ذوالعقول و هم براي غير ذوي‌العقول استعمال مي‌شود، در آية مورد اشكال شما، كلمة «ما» استعمال شده بنابراين معبوداني را مي‌گويد كه صاحب عقل نيستند مثل بتهائي كه از چوب و سنگ و گل و... بنابراين معني آيه‌ چنين مي‌شود: «جايگاه شما غير خداپرستان، و معبودهائي كه از بت‌هاي مختلف ساخته‌ايد، همگي در دوزخ مي‌باشند». آن‌ها قانع شده پيامبر را تصديق كردند و برخاستند و رفتند.

پسر خدا بودن عيسي (عليه السّلام) ؟!

پسر خدا بودن عيسي (عليه السّلام) ؟!
پنج گروه از مخالفين اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأي شدند كه به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرفياب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
اين گروه‌ها عبارت بودند از: يهودي، مسيحي، مادّي، مانُوي و بت‌پرست.
اين‌ها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را گرفتند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با كمال خوش‌روئي، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مسيحيان گفتند:
«ما معتقديم كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمده‌ايم در اين باره، مذاكره كنيم، اگر از ما پيروي كني و با عقيدة ما موافق باشي، ما در اين عقيده از تو پيشي گرفته‌ايم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهيم بود.»
پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ به آن‌ها رو كرد و گفت: شما مي‌گوئيد خداوند قديم، با پسرش حضرت مسيح متّحد شده است، منظورتان از اين سخن چيست؟ آيا منظورتان اين است كه خدا از قديم بودن، تنزّل كرده و يك موجود حادث (نوپديد) شده و با موجود حادثي (عيسي) متحد گشته يا به عكس، عيسي كه موجود حادث و محدود است ترقي كرده و با پروردگار قديم، يكي شده، و يا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ است؟!
اگر سخن اوّل را بگوييد يعني وجود قديم مبدّل به وجود حادث شده اين‌كه محال است، زيرا از نظر عقلي محال است يك شيءازلي و نامحدود، حادث و محدود گردد.
اگر سخن دوّم را بگوئيد، آن نيز محال است، زيرا از نظر عقلي تبديل شيء محدود و حادث به شيء نامحدود و ازلي، محال است. و اگر سخن سوّم را بگوييد، معني سخن سوّم اين است كه عيسي مانند ساير بندگان حادث است ولي بندة مورد احترام و ممتاز خدا است در اين صورت نيز متحد و برابر بودن خداي قديم با عيسي قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسيحي: چون خداوند، حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ را مشمول امتيازات خاصّي كرده است، و معجزات و امور عجيبي را در اختيار او قرار داده، از اين رو او را به‌عنوان پسر خود برگزيده است، و اين پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پيامبر: «عين اين مطلب را در گفتگو با گروه يهود داشتيم و شنيديد كه اگر بنا باشد خدا عيسي را به‌خاطر امتيازش پسر خود بداند، كساني را كه مقام بالاتر از عيسي دارند يا در رديف عيسي هستند بايد پدر يا استاد يا عموي خود بداند...»
گروه مسيحي، در برابر اين اشكال جوابي نداشتند، نزديك بود كه از گردونة بحث خارج گردند كه يكي از آن‌ها گفت:
آيا شما ابراهيم را «خليل خدا» (دوست خدا) نمي‌دانيد؟».
پيامبر: آري مي‌دانيم.
مسيحي: بر همين اساس ما هم، عيسي را «پسر خدا» مي‌دانيم، چرا ما را از اين عقيده منع مي‌كنيد؟
پيامبر: اين دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمة خليل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معني فقر و نياز است، نظر به اين‌كه حضرت ابراهيم بي‌نهايت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بي‌نيازي از غير، خود را تنها فقير و نيازمند درگاه خدا مي‌دانست، خدا او را «خليل» خود دانست، شما به‌خصوص داستان آتش افكندن ابراهيم را به نظر بياوريد. وقتي كه (به دستور نمرود) او را در ميان منجنيق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بيفكنند، و جبرئيل از طرف خدا به سوي او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمده‌ام ترا ياري كنم، ابراهيم به او گفت من نيازي به غير خدا ندارم، ياري او براي من كافي است، او نيكو نگهبان است، خداوند از اين رو او را «خليل» خود ناميد، خليل يعني فقير و محتاج خدا و بريده از خلق خدا.
و اگر كلمة خليل را از مادة «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانيم به معني تحقيق در خلال معاني و توجّه به اسرار و رموز حقايق و آفرينش است، در اين صورت ابراهيم، خليل بود، يعني به اسرار و لطائف آفرينش و حقايق امور آگاه بود، و چنين معني، موجب تشبيه مخلوق به خالق نمي‌گردد، از اين رو اگر ابراهيم، تنها محتاج خدا نمي‌شد، و آگاه به اسرار نبود، خليل نيز نبود، ولي در موضوع توالد و تناسل، بين پدر و پسر، رابطة و پيوند ذاتي هست، حتّي اگر پدر، پسر را از خود براند و پيوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پيوند پدري و پسري دارند.
وانگهي اگر دليل شما همين است كه چون ابراهيم، خليل خدا است، پس عيسي پسر خداست، بنابراين بگوئيد موسي نيز پسر خدا است، بلكه همان‌گونه كه به گروه يهود گفتم، اگر بنا است درجة مقام افراد باعث اين نسبت‌ها شود، بگوئيد موسي، پدر، استاد، عمو، رئيس و مولاي خداست... ولي هيچ‌گاه چنين نمي‌گوئيد.
يكي از مسيحيان گفت: در كتاب انجيل كه بر حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ نازل شده آمده كه حضرت عيسي گويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما مي‌روم» بنابراين در اين عبارت عيسي خود را، پسر خدا معرفي كرده است!
پيامبر: اگر شما كتاب انجيل را قبول داريد، طبق اين سخن عيسي، بايد همة مردم را پسر خدا بدانيد، زيرا عيسي مي‌گويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما مي‌روم» مفهوم اين جمله اين است كه هم من پسر خدايم هم شما.
از طرفي اين عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتيد (در مورد اين‌كه چون عيسي داراي امتيازات و شرافت و احترام خاصّي است، خداوند او را به‌عنوان پسر خود خوانده است) مردود مي‌شمرد، زيرا حضرت عيسي در اين سخن تنها خود را پسر نمي‌داند بلكه همگان را پسر خدا مي‌داند.
بنابراين، ملاك پسر بودن، امتيازات و ويژگي‌هاي فوق‌العادة عيسي نيست، زيرا ساير مردم در عين اين‌كه فاقد اين امتيازات هستند، از زبان عيسي به‌عنوان پسر خدا خوانده شده‌اند. بنابراين به هر شخص مؤمن و خدا پرست مي‌توان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عيسي رانقل مي‌كنيد ولي برخلاف آن سخن مي‌گوئيد.
چرا شما واژة «پدر و پسر» را كه در سخن عيسي ـ عليه السّلام ـ آمده بر غير معني معمولي آن حمل مي‌كنيد، شايد منظور عيسي ـ عليه السّلام ـ كه مي‌گويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما مي‌روم» همان معني معمولي‌اش باشد يعني من به سوي حضرت آدم و نوح كه پدر همه است مي‌روم و خداوند مرا نزد آن‌ها مي‌برد، آدم و نوح پدر همة ما است، بنابر اين چرا از معني ظاهري و حقيقي الفاظ دوري كنيم و براي آن معناي ديگر اتخاذ نمائيم؟!
گروه مسيحي، آن‌چنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شدند كه گفتند: ما تا امروز كسي را نديده بوديم كه اين چنين ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردي، به ما فرصتي بده تا در اين‌باره بينديشيم
پيامبر اسلام(ص) با گروه مسيحيان

پسر خدا بودن عزير (عليه السّلام)؟!

پسر خدا بودن عزير (عليه السّلام)؟!
پنج گروه از مخالفين اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأي شدند كه به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرفياب شده و به بحث و مناظره بپردازند. اين گروه‌ها عبارت بودند از: يهودي، مسيحي، مادّي، مانُوي و بت‌پرست.
اين‌ها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را گرفتند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با كمال خوش‌روئي، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه يهودي گفتند:
«ما معتقديم كه «عُزَيز» پيامبر[1] پسر خدا است آمده‌ايم در اين مورد با شما مباحثه كنيم، اگر در اين مباحثه، حق با ما شد، و شما نيز با ما هم عقيده شديد كه در اين جهت بر شما پيشي گرفته‌ايم و اگر با ما موافقت نكني مجبور هستيم با تو مخالفت و دشمني كنيم».
پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ: آيا شما مي‌خواهيد من بدون دليل، سخن شما را قبول كنم؟
گروه يهود: نه.
پيامبر: دليل و منطق شما در مورد اين‌كه «عُزَيز» پسر خدا است چيست؟
گروه يهود: كتاب تورات به طور كلي از ميان رفته بود، و كسي قدرت احياي آن را نداشت، عزير آن را زنده كرد، از اين رو مي‌گوئيم او پسر خدا است.
پيامبر: اگر اين منطق، دليل بر پسر خدا بودن عُزير باشد، حضرت موسي كه آورندة تورات است، و داراي معجزات بسيار مي‌باشد كه خود شما به آن اعتراف داريد، سزاوارتر است كه پسر خدا يا بالاتر از آن باشد! پس چرا دربارة موسي كه مقام عالي‌تر داشت چنين نمي‌گوئيد؟
وانگهي آيا منظور شما از پسر بودن اين است كه او مانند پدران و پسران ديگر از راه ازدواج و آميزش، متولد شده است، در اين صورت شما خدا را همچون يكي از موجودات مادّي و جسماني و محدود جهان قرار داده‌ايد، لازمة اين سخن اين است كه براي خدا، آفريدگاري تصوّر كنيد و او را محتاج به خالق ديگر بدانيد.
گروه يهود: منظور ما از پسر بودن عُزير، و ولادت، اين معني نيست زيرا همان گونه كه فرموديد اين معني، سر از كفر و جهل بيرون مي‌آورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنان‌كه مثلاً بعضي از علماي ما به يكي از شاگردان ممتاز خود كه مي‌خواهد او را بر ديگران ترجيح دهد به او مي‌گويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است» معلوم است كه اين پسر بودن، بر اساس آميزش و ولادت نيست زيرا آن شاگرد، بيگانه است و خويشاوندي با استادش ندارد، هم‌چنين خداوند به‌عنوان احترام و شرافت عُزير، او را پسر خود خوانده است و ما هم از اين رو به او «پسر خدا» مي‌گوئيم.
پيامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنين منطقي موجب شود ما عزير را پسر خدا بدانيم، سزوارتر است كسي را كه از عزير بالاتر است مثل حضرت موسي را پسر خدا بدانيم.
خداوند گاهي افراد را به وسيلة دلائل و اقرار خودشان محكوم مي‌كند، دليل و اقرار شما، حكايت از آن دارد كه شما دربارة موسي ـ عليه السّلام ـ بيش از آن‌چه دربارة عزير مي‌گوئيد بگوئيد، شما مثل زديد و گفتيد: يكي از بزرگان و اساتيد به شاگردش كه هيچ‌گونه خويشاوندي با او ندارد از روي احترام مي‌گويد: «اي پسرم» يا «او پسر من است»، بر اين اساس روا مي‌داريد كه او به شاگرد محبوب‌تر ديگرش بگويد: «اين برادر من است» و به ديگري بگويد «اين استاد و شيخ من است» يا «اين پدر و آقاي من است» همة اين تعبيرات به‌عنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بيشتر دارد، با تعبيرات بالاتر خوانده شود، در اين صورت بايد شما روا بدانيد كه گفته شود: موسي برادر خدا است يا استاد يا مولا و يا پدر خداست زيرا مقام موسي از عزير بالاتر است.
اكنون مي‌پرسم آيا شما جايز مي‌دانيد كه موسي ـ عليه السّلام ـ برادر خدا يا پدر يا عمو يا استاد يا مولا و رئيس خدا باشد، و خدا به‌عنوان احترام موسي به او بگويد: اي پدرم، اي استادم، اي عمويم، اي رئيسم و....؟
گروه يهود، از پاسخ درماندند، در حالي كه حيران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در اين باره تحقيق و فكر كنيم!»
پيامبر: البتّه اگر شما با قلبي پاك و خالص و پر از انصاف در اين باره بينديشيد، خداوند شما را به حقيقت راهنمايي خواهد كرد.

[1]ـ عُزَيز از پيامبران بني‌اسرائيل بعد از حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ است كه در حملة بخت‌النصر به بيت المقدس، اسير شد و به شهر بابل (حدود بغداد) تبعيد گرديد، وي در حدود صد سال در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشي، در بابل مشغول دعوت و تبليغ و تربيت بني‌اسرائيل بود.
تا اين‌كه در سال 458 قبل از ميلاد با عدّه‌اي از بني‌اسرائيل به اورشليم مسافرت كرد و در آن‌جا كتاب تورات و احكام آن‌را كه در ميان بني‌اسرائيل به كلي فراموش شده بود و اثري از آن باقي نمانده بود، دوباره زنده و اصلاح كرد، سرانجام در سال 430 قبل از ميلاد از دنيا رفت، از آن‌جا كه يهوديان و بني‌اسرائيل او را بسيار دوست داشتند، پس از مرگ دربارة او سخنان بسياري گفتند تا حدي كه گفتند: او «پسر خدا» است.
ولي اين عقيده اكنون طرفدار ندارد و از بين رفته است.

نحوه شهادت امام رضا ( عليه السّلام )

نحوه شهادت امام رضا ( عليه السّلام )


حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در سال 148 هـ .ق در شهر مدينه متولد شد،[1] و در ماه صفر سال 203 هـ .ق در سن 55 سالگي در شهر طوس خراسان به شهادت رسيد.

در باب شهادت ايشان تقريباً تمام علماي شيعه و عده زيادي از علماي اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهيد شده اند. درباره عامل شهادت اختلاف نظر و اقوالي وجود دارد که به آنها اشاره خواهيم کرد.

قول مشهور اين است که آن حضرت توسط مأمون خليفه عباسي مسموم شده و به شهادت رسيده اند.

برخي از علماي اهل سنت قائلند که مأمون، امام رضا ـ عليه السّلام ـ را مسموم نکرده است. و براي اين گفته خود دلائلي هم ذکر مي کنند. از جمله آن دلائل اين است که مأمون دختر خود را به همسري امام جواد ـ عليه السّلام ـ درآورد. مأمون به برتري امام رضا ـ عليه السّلام ـ در برابر علما استدلال مي کرد. بعد از درگذشت امام رضا ـ عليه السّلام ـ مأمون بسيار ناراحت و غمگين بود و... در ادامه خواهيم گفت که به هيچ يک از دلائل در اين رابطه نمي توان استناد کرد. عده اي از علماي اهل سنت قائلند که ايشان مسموم شده اند و عامل جنايت، عباسيان (غير از مأمون) بوده اند. به عنوان نمونه ابن جوزي مي گويد: «وقتي عباسيان ديدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولايتعهدي) و به دست علويان افتاد، امام رضا ـ عليه السّلام ـ را مسموم کردند.[2]» اين قول نيز چندان صحيح به نظر نمي رسد چرا که «بيشتر مورخين و روات اجماع دارند که مأمون سم را به امام ـ عليه السّلام ـ داده نه غير او»[3]. علاوه بر اينکه مأمون براي اين کار انگيزه هم داشته که به آن اشاره خواهد شد. رواياتي از امام رضا ـ عليه السّلام ـ وارد شده است که در اين روايات آن حضرت شهادت خويش را پيشگويي کرده اند و عامل اين جنايت را مأمون دانسته اند. امام رضا ـ عليه السّلام ـ به هرثمه بن اعين مي گويد: «موقع مرگ من فرا رسيده است اين طاغي (مأمون) تصميم گرفته مرا مسموم کند...»[4].

ادامه نوشته

سيره عملى و اخلاقى امام رضا (عليه السّلام )

بى گمان ديده گشودن بر آفتاب كارى ناشدنى است، چونان كه پريدن در آسمان بلندشناخت خدايى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشكسته اى شدنى ؛ چه آنان كه بر آفتاب ديده گشوده اند جز سايه مژگان خويش نديده و آنها كه در آن آسمان پريده اند جز شكسته بالى خويش را نيافته اند.


با اين همه شايد بتوان ديده بر پرتويى از آفتاب كه بر زاويه اى تابيده است دوخت و در آن نشانها از حقيقت نور يافت كه نور، همه يك گوهر است.
با چنين اعترافى به يكى از جنبه هاى پند آكنده حيات امام روى مى كنيم و دست كوتاه خويش را به درياى ناشناخته كرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بريم تا مرواريدى چند برگيريم و فراروى گذاريم:
عبادت امام
براى آنان كه بودن را مفهومى جز بنده بودن ندانند، پرستش نه يك «تكليف»، بلكه معناى زندگى و راز جاودانگى است. در نگاه آنان خدا پرستيدن نه يك واجب است كه بايد از سر گذراند و برائت ذمّه حاصل كرد، بلكه شهد شيرينى است كه بايد چشيد و در آن روح بودن و ماندن را يافت.
از اين روى ، اگر درباره خداپرستى اين گونه كسان كه امام پيشاپيش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نيست، بلكه سخن از «چگونگى » است. آنان بنده بودن را مايه افتخار، بندگى كردن را مايه سربلندى ، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشكار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمرند.
اين معناى سخن هشتمين امام است كه گويد: «به بندگى خدا افتخار مى كنم».
همين حقيقت است كه بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد كه اعتراف كنند او پرستشگرترين همه زمينيان است
و در ميان همه فرزندان عبّاس و على عليه السّلام بافضيلت تر، پرهيزگارتر، ديندارتر و شايسته تر از او نديده اند.
در پرتو توجّه به چنين برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است كه مى توان براى خواندن هزار ركعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزه هاى مكرّر، شب زنده داريهاى پر رمز و راز و همدمى هميشگى با قرآن تفسيرى شايسته يافت،
يا به درك حقيقت اين سخن نايل آمد كه كسى درباره آن حضرت مى گويد: «به خداوند سوگند مردى نديدم كه بيش از او از خدا پروا كند، بيش از او در همه اوقات به ياد خدا باشد، و بيش از او از خدا بترسد».
گوينده اين سخن نه كسى از شاگردان او، بلكه فرستاده دستگاه خلافت؛ رجاء بن ابى ضحّاك است كه به عنوان گماشته مأمون به مدينه رفته است تا امام را زيرنظر گيرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گويد: «شب هنگام كه به بستر مى رفت بسيار قرآن تلاوت مى كرد، و چون بر آيه اى كه در آن يادى از بهشت يا دوزخ بود مى گذشت مى گريست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرامى رسيد از بستر برمى خاست و به تسبيح و تحميد و تهليل و استغفار مى پرداخت. پس از آن مسواك مى كرد و سپس به نماز شب مى ايستاد. او نماز جعفر طيّار را چهار ركعت به جاى مى آورد و اين ركعتها را در شمار ركعتهاى نماز شب مى آورد». 
امام براساس همين برداشت هماره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهيم بن عباس حتى سخن او، پاسخهايى كه مى داد و مثلهايى كه مى آورد همه برگرفته از قرآن بود و كتاب الهى را هر سه روز يك بار ختم مى كرد.
او خود در اين باره فرمود: «اگر مى خواستم قرآن را در كمتر از سه روز ختم مى كردم. امّا من به هر آيه اى كه مى رسم در آن مى انديشم و در اين امر درنگ مى نمايم كه درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدين سبب است كه آن را در سه روز ختم مى كنم.»
هم بر اين اساس است كه امام هر برتريى را به تقوا مى داند و حتى به ديگران نيز حق مى دهد كه اگر بتوانند بيش از او از تقوا بهره مند شوند از او برتر باشند، چونان كه در پاسخ مردى كه سوگند ياد كرد او بهترين مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من كسى است كه بيشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز اين آيه نسخ نشده است كه برترين شما پرهيزگارترين شماست.»
همو در جايى ديگر نيز فرمود: «اى زيد، از خدا بترس كه آنچه بدان رسيده ايم تنها به كمك تقوا ميسّر شده است.»
او همين تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معيار و نشان شيعه بودن نيز مى خواند و به يكى مى گويد: «هر كدام از پيروان ما كه خدا را فرمان نبرد از ما نيست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستى ».

ادامه نوشته

پرتوی از سيره و سيماى امام محمّد باقر (عليه السّلام)

پرتوی از سيره و سيماى امام محمّد باقر (عليه السّلام)
پرتوی از سيره و سيماى امام محمّد باقر (عليه السّلام)





حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) اوّل ماه رجب ، يا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.پدر بزرگوارش ، حضرت على بن الحسين ، زين العابدين (علیه السلام) ، و مادر مكرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد. از اين رو ، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بنى هاشم منسوب است.
شهادت امام باقر (علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى ، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، به وسيله خوراندن سم ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع مى باشد.
آن حضرت يكى از اطفال اسير فاجعه كربلا مى باشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.
حضرت باقر (علیه السلام) به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمى مسلمانان به شمار مى رفت.
وجود امام محمّد باقر (علیه السلام) مقدّمه اى بود براى بیداری امّت . زيرا مردم ، او را نشانه هاى فرزند كسانى مى دانستند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف ـ كه نزديك بود نشانه هاى اسلام را از ميان ببرد ـ متوقّف گردد.
امام باقر (علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاكمان و دورى آنان از حقايق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى تحقّق يافته است.
در موسم حج ، از عراق و خراسان و ديگر شهرها ، هزاران مسلمان از او فتوا مى خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى پرسيدند.
امام باقر (علیه السلام) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود. ایشان شاگردانی مانند محمدبن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق فرمود : « این چهار نفر مکتب احادیث پدرم را زنده کردند. »
ادامه نوشته