نظريه حضرت امام جعفرصادق(عليه السلام)راجع به علل بعضي ازبيماريها

نظريه حضرت امام جعفرصادق(عليه السلام)راجع به علل بعضي ازبيماريها


يکي از نظريه هاي امام جعفر صادق (عليه السلام) که نبوغ علمي او را به ثبوت مي رساند نظريه ايست که راجع به انتقال بيماري بوسيله بعضي از نورها داده است . امام جعفر صادق (عليه السلام) گفت روشنائي هائي هست که اگر از يک بيمار بر يک شخص سالم بتابد ممکن است که آن شخص سالم را بيمار کند .

بايد توجه کرد که صحبت از هوا يا انتقال ميکروب ( که در نيمه اول قرن دوم هجري از آن بي اطلاع بودند ) نيست . بلکه صحبت از روشنائي است آنهم نه تمام روشنائي ها بلکه بعضي از انوار که اگر از شخص بيمار ، به شخص سالم بتابد ممکن است که وي را بيمار کند .

اين نظريه را علماي زيست شناسي و پزشکي از خرافات مي دانستند چون آنها عقيده داشتند که عامل انتقال بيماري از يک فرد بيمار به يک فرد سالم ، ميکروب است يا ويروس خواه وسيله انتقال بيماري حشرات باشند يا آب يا هوا يا تماس مستقيم دو فرد بيمار و سالم .

قبل از اين که بوجود ميکروب و ويروس پي ببرند وسيله انتقال بيماري ها را بوها ميدانستند و تمام اقداماتي که در قديم براي جلوگيري از سرايت امراض ميشد بر اساس جلوگيري از بوها بود تا اين که بوي بيماري واگير از يک بيمار به يک سالم نرسد و او را بيمار ننمايد .

در هيچ دوره ، هيچکس نگفت که بعضي از روشنائي ها اگر از بيمار بر سالم بتابد او را بيمار مي نمايد و اين گفته از جغفر صادق است .
گفتيم که جامعه دانشمندان اين نظريه را در عداد خرافات بشمار مي آوردند تا اين که تحقيقات علمي جديد ثابت کرد که اين نظريه ، حقيقت دارد و بعضي از انوار ، اگر از بيمار بسوي سالم برود و او را بيمار مي کند و اولين مرتبه در اتحاد جماهير شوروي به اين واقعيت پي بردند .

در شهر نوو-وو-وسيبيرسك واقع در شوروي كه يكي از مراكز بزرگ تحقيقات پزشكي و شيميائي و زيست شناسي شوروي مي باشد بطور علمي و غير قابل ترديد ثابت شد كه اولاُ از سلولهاي بيمار ، اشعه ساطع ميشود و ثانياً نوعي از اشعه كه از سلولهاي بيمار ساطع ميشود هر گاه بر سلول هاي سالم بتابد آنها را بيمار خواهد كرد. بدون اينكه كوچكترين تماس بين سلول هاي بيمار و سلولهاي سالم وجود داشته باشد و بي آنكه از سلوهاي بيمار ميكروب يا ويروس به سلولهاي سالم سرايت نمايند.

طرز عمل دانشمنداني كه در (نوو-وو-سيبيريسك )مشغول تحقيق بودند اين شكل بود:

آنها دو دسته از سلولهاي يك شكل ، از يك موجود زنده را (في المثل سلولهاي قلب ياكليه يايكي ازماهيچه هاي بدن را) انتخاب مي كردند و آنها را از هم جدا مي نمودند و مي ديدند كه از آن سلولها ، چند نوع (فوتون) ساطع ميشود و گفتيم که يک ذره از نور را به اسم فوتون مي خوانند و امروز توانائي علم براي مشاهده و تحقيق در اشعه آن قدر زياد شده كه ميتواند حتي يك فوتون را مورد تحقيق قرار بدهد.




ادامه نوشته

ابوتراب يعني چه و چرا به حضرت علي(عليه السلام) لقب ابوتراب داده شده است؟

 




به نام توای قرارهستی


ابوتراب يعني چه و چرا به حضرت علي(عليه السلام) لقب ابوتراب داده شده است؟


ابو تراب به معناى پدر خاك، يا دمساز خاك، يا پدر و رئيس خاكيان است .
اين لقب از محبوب‌ترين القاب در نزد امام علي(عليه السلام) و يكي از زيباترين القاب آن حضرت به شمار مي‌آيد.


شيخ علاء الدين سكتوارى در محاضرة الأوائل (ص 113 ) گويد: نخستين كسى كه به كنيه (ابو تراب) ناميده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است، اين كنيه را رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او داد آن گاه كه ديد او بر روى زمين خوابيده و خاك بر پهلوى او نشسته است، از روى لطف و مهربانى به او فرمود: برخيز اى ابو تراب .


و اين محبوب ترين القاب او به شمار مى رفت، و از آن پس، به بركت نفس محمدى اين كرامتى براى او گرديد، زيرا خاك خبرهاى گذشته و آينده تا روز قيامت را براى او باز مى گفت. اين را بفهم كه رازى است بى پرده .(1)
عباية بن ربعى گويد: به عبدالله بن عباس گفتم: رسول خدا( صلى الله عليه و آله و سلم) از چه رو على(عليه السلام) را ابو تراب ناميد؟

گفت: از آن رو كه على(عليه السلام) صاحب زمين و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست، و بقاى زمين و آرامش آن به او است، و از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم مى فرمود: چون روز قيامت شود و شخص كافر پاداش و نزديكى و كرامتى را كه خداى متعال براى شيعيان على آماده نموده ببيند گويد: (اى كاش من ترابى بودم) يعنى كاش از شيعيان على( ابو تراب ) بودم . و اين است معناى اين آيه كه كافر گويد: كاش من تراب (خاك) بودم .(2)

علامه مجلسى رحمة الله در بيان اين جمله گويد:
ممكن است ذكر آيه در اينجا براى بيان علت ديگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد، زيرا شيعيان او به جهت تذلل بيش از اندازه و تسليم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب ناميده شده اند؛ چنان كه در آيه كريمه آمده، و چون آن حضرت صاحب و پيشوا و زمامدار آنهاست ابو تراب نام گرفته است.(3)

در اين كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) در چه زماني اين لقب مبارك را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) داده است، روايات متفاوتي نقل شده است. برخي از آنها حاكي از آن است كه اين لقب در جمادي الأول يا جمادي الثاني سال دوم هجرت در غزوة العشيره به آن حضرت داده شده است.


در برخي ديگر آمده است كه در يوم التآخي؛ يعني روزي كه پيامبر اسلام بين هم? مسلمانان عقد برادري بست و از بين تمام مردم علي را براي خود برگزيد، به او داده شده است .
البته اين روايات هيچ تعارضي با هم ندارند؛ چرا كه ممكن است پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) در موارد متعدد بارها و بارها آن را تكرار كرده باشد .(4)


تنظيم: گروه دين و انديشه – مهدي سيف جمالي
منبع: گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)





امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

بسم رب الحسين

 



 


پيشگفتار
آرزوى قلبى ام از زمان طلبگى ، نوشتن كتابى درباره شخصيت امام حسين (عليه السلام) بود. 
(علامه جعفرى (قدس سره ))
اگر از يك فرد عامى ، از هر مذهب و نژادى كه باشد، تعداد حوادث بزرگ تاريخ را سؤ ال كنيم ، بى درنگ تعدادى از وقايع بزرگ تاريخ را كه شايد تعداد آن ها از مجموع انگشتان دو دست بيشتر نباشد، نام مى برد. اگر همين سؤ ال را از يك محقق تاريخ بپرسيم ، شايد در عرض چند لحظه ، فهرست چند صفحه اى از اين حوادث را به ما ارائه دهد. اگر به همين مورخ ، چند روز فرصت دهيم تا با كاوش بيشتر پاسخ ما را بدهد، سياهه او، شايد به چند مجلد برسد.
آرى ، تاريخ انسان ، مملو از حوادث كوچك و بزرگ است . نيز اگر در پى ريشه هاى اين حوادث برآييم ، به چند مورد مشترك برخورد مى كنيم . در ميان اين موارد، آن كه از همه برجسته تر است و ريشه در خود آدمى دارد، قدرت پرستى - با همه ابعاد و تجليات آن - است . افسوس ، كه هنوز و شايد هيچ گاه ، بشر نتواند با عبرت آموزى از تجربه تاريخى خويش ، به تعديل اين خصيصه ويران گر بپردازد. در تاريخ ، هر كجا كه عامدانه خونى بر زمين ريخته شده است ، رد پايى از اين خصلت نكوهيده و منفور وجود دارد. زمين ، از طغيان اين صفت چه نعش هايى را كه در خود جاى داده و آسمان ، آسمان از نعره آن ، چه فريادهايى را كه شنيده است . سينه تاريخ از اين گونه حوادث ، كه ريشه در ((اثبات خود و نفى غير خود)) دارد، آكنده است .
در ميان اين حوادث كوچك و بزرگ ، بعضى از آن ها از جاودانگى ابدى برخوردارند. اين حوادث ، ديوار نژاد، رنگ و ... را فرو ريخته ، و جهانى مى شوند. بدين ترتيب ، هر تلاشى براى محو خيزش و فراروى و فروريزى اين حوادث ، سرنوشت محتوم شكست را براى عاملان آن در پى دارد. علت اين فراگيرى همگانى ، رنگى از تقدس است كه در مركز اين حوادث وجود دارد. هر چه عيار قدسيت آن ها بالا رود، حادثه زنده تر و پوياتر مى شود. دليل وجود اين تقدس ، رويارويى حمايتگران حق و حمايتگران باطل - فارغ از نتيجه اين رويارويى - است . در اغلب حادثه ها - با همه بزرگى ممكن - طرفين شكل دهنده حادثه از مراتب گوناگونى از آن چه كه آن را باطل تعبير مى كنيم ، برخوردار بوده اند. اين حوادث ، اگر چه مورخ و محقق را مشتاقانه به كشف ريشه ها، علل و نتايج آن ترغيب مى كند، اما براى مردم معمولى ، يادآور هيچ برجستگى غليان كننده احساسات و عواطف نبوده است ؛ به همين دليل ، از ويژگى لازم براى پويايى و تحرك توده ها تهى است . بر عكس ، در حوادثى كه به شهادت تاريخ ، حمايتگران حق در مقابل حمايتگران باطل قرار گرفته اند، انرژى هاى گوناگونى نهفته است كه هر كجا ((آدم ))، با وصف انسانيت موجود باشد، هيجانى مقدس ‍ درون او را خواهد شوراند. و اين چنين است حادثه كربلا، و داستان خونين حسين فرزند على بن ابى طالب (عليه السلام)؛ كه بدون ترديد، نمونه استوار و هميشگى آن محسوب مى شود.

آرى واقعه نينوا، جوشان ترين منبع خيزش ها و قيام هاى تشيع بوده است . اين حادثه ، از چنان لايه هاى ژرف و ناپيدايى برخوردار است كه مى تواند براى هميشه ، مايه جذابيت هر مورخ ، محقق ، مبارز و كاوشگر قابليت هاى انسانى باشد. شايد به همين دليل است كه فيلسوف و حكيم فرزانه ، مرحوم علامه جعفرى - عظم الله ذكره - مى گويد: ((حاضر بودم تمام زندگى ام را بدهم ، تا مردى چون ويكتورهوگو درباره امام حسين (عليه السلام) مطلب بنويسد)).
به نظر مى رسد، تعداد كتبى كه تنها شيعيان درباره اين واقعه و شخصيت هاى حاضر در آن نوشته اند، بيش از همه كتبى باشد كه درباره هر يك از حوادث ديگر، نوشته شده است . با اين حال ، هر سال بر شمارگان اين قبيل آثار، افزوده مى شود. متاءسفانه ، اغلب اين آثار، فاقد ژرف نگرى هاى لازم براى درك ابعاد انسانى عميق اين واقعه بزرگ است . شايد يك دليل آن ، تعهدى است كه نويسندگان اين كتاب ها در خود احساس ‍ مى كنند تا به هر شكل ممكن ، فقط روايت خود را از اين حادثه بيان كنند. از اين روست كه اغلب اين آثار، تنها روايت گر ماجراى چند ماه منتهى به حادثه ، و به ويژه چند روز آخر، با ذكر حداكثر جزئيات ممكن است .
كتاب حاضر نيز ماحصل چنين تعهد والايى است ، با اين تفاوت كه نويسنده آن ، فيلسوف انسان بود، و از توانايى هاى كافى براى تعمق و غور در لايه هاى زيرين اين حادثه برخوردار بود. براى او، حادثه كربلا، با تمام عظمت و دردناكى اش ، تنها وجه پيداى قضيه بود، كه از وجه عظيم و ناپيداى خود خبر مى داد.
اما افسوس ، افسوس ! چنين مقدر شد كه علامه جعفرى به آسمان بپيوندد، و مثل برخى آثار ارزشمند ناتمامش ، كتاب امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت نيز ناتمام بماند، اگرچه وجوه گوناگون شخصيت اين شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت ، هرگز تمامى ندارد.
با درگذشت اين ديده بان جان عظيم انسانى ، مؤ سسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى ، براى تكميل كتاب حاضر، مجموعه سخنرانى هاى آن عزيز از دست رفته را كه در دهه هاى محرم و با موضوع قيام خونين نينوا، در سال هاى متوالى ايراد شده بود، استخراج و پياده كرد، و با صرف مدتى طولانى ، تدوين و تنظيم آن انجام گرفت . از اين رو، كتاب حاضر دو بخش ‍ كلى دارد:
بخش نخست ، دست نوشته هاى استاد، و بخش دوم ، شامل سخنرانى هاى ايام محرم است كه به درخواست عده كثيرى از دوستداران و ارادتمندان و با همت خانم عذرا جعفرى ، با دقتى قابل ستايش ، استخراج و پياده شد. پس از آن با زحمات و تلاش هاى صادقانه و بى شائبه همكاران و دوستان ، مراحل مقدماتى اثر حاضر در مؤ سسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى آماده ، و هم چنين با بذل عنايات سروران و استادان گرامى ، آقايان : شادروان داريوش شاهين ، منوچهر صدوقى سها، عبدالله نصرى ، شهرام تقى زاده انصارى ، حسين صاعدى و محمدرضا جوادى ، بازبينى آن انجام ، و به شكل كتاب مهيا شد.
اين كتاب - به مانند تمام آثار علامه جعفرى - شامل نكات و ظرايف و دقايق بسيار ويژه اى است كه پژوهشگران به هنگام مطالعه ، بر آن ها واقف مى شوند.
ناگفته نماند كه محتواى اين اثر، طبق برآورد استاد فقيد، حدود چهارصد صفحه در نظر گرفته شده بود، اما فقط نود و نه صفحه دست نويس آن نگارش يافت . كه همين جرعه نيز بسى سيراب گر است و جان پرور.
اهل قلم آگاه اند كه بازآورى سخنرانى در قالب نوشتار، زحمت هاى ديگرى دارد و دقت نظر، صبر، متانت و فرهنگ خاصى مى طلبد، و بايد حساسيت سخنران در كار را نيز - با تمام سنگينى آن - در نظر گرفت ، و آداب سخنرانى را به آداب نثر درآورد. لذا، اين سخنرانى ها در فواصل زمانى معين ، چندين مرتبه جرح و تعديل و ويراستارى شد تا در آرايشى كه پيش ‍ روست مهيا شود.
به ويژه ، امانت سخن و رعايت نكات و اشارات ، و توجه به نگرش خاصى كه استاد در هر زمينه در سخن به كار مى برد، بار امانت دارى را ثقيل تر مى كرد كه اميدوارم در تكوين آن موفق بوده باشيم .
... و سر انجام مى دانيم كه اگر آن عزيز از دست رفته ، مجال اتمام اثر را مى يافت ، كيفيت اثر حاضر، به مراتب غنى تر از صورت موجود بود. بى شك ، آن غواص درياى معرفت ، از دل اين حادثه بزرگ ، مرواريد جان انسانى را مى يافت ، اما همين صورت موجود نيز، از شگفتى هاى عظيم كمتر گفته شده واقعه سترگ عاشورا، لبريز است . اين يك حقيقت بديهى و پر واضح است ، زيرا نويسنده و گوينده حكيم آن ، از جغرافياى جان انسان آگاه بود.
بمنه و فضله و كرمه
مؤ سسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى
على جعفرى - تابستان 1380 


ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه
... حركت كشتى نجات آدميان ، احتياجى به دريا ندارد.
اين كشتى بر روى قطره اشكى مقدس كه براى حسين ريخته مى شود، مى گذرد. اشكى كه از اعماق دل بر مى آيد و جان را مى شوراند و آن گاه ، رهسپار پيشگاه اقدس خداوندى مى شود.
عهدى بزرگ و وفايى جاودانه
اى حسين ، اى فرزند شريف ترين انسان ، اى معشوق جان هاى شيفته حق حقيقت و اى اميد حيات پاكان اولاد آدم ، داستان خونين تو در دشت سوزان نينوا، قرن ها پيش از آن كه چشم به اين دنيا باز كنيم ، به وقوع پيوسته است . و چنين بود كه ما و گروهى از كاروانيان گذرگاه حيات پر معنا، به حكم جريان منظم زندگى در جويبار زمان ، از ديدار جمال زيباى ربانى تو و ياران بى نظيرت محروم گشتيم .
ياران باوفايى كه با شكوفايى درخشان ترين سعادت و فضيلت انسانى در دل ، چهره برافروختند و با بال و پرى كه از اعماق جانشان روييده بود، در چند لحظه از تنگناى عالم خاك ، به اوج عالم پاك به پرواز در آمدند. افسوس كه ما از تقديم جان مان در آن طبق اخلاص - كه در آن روز خونبار، جان هفتاد و دو تن انسان كامل را به پيشگاه الهى عرضه كرد - محروم مانديم .
با اين حال ، سپاس بيكران خدايى را كه از آن گروه هاى نابخرد نبوديم كه نشستند و عهدها بستند و تو را براى اقامه حكومت حق و عدالت ، به سرزمين خود، عراق دعوت نمودند و در آن هنگام كه گام بر سرزمين آنان نهادى ، آن نابخردان ضد انسانيت عهدها را شكسته و به انكار صدها نامه اى كه شخصيت خود را در گرو آن گذاشته بودند، برخاستند و آن گاه با شمشيرهاى بران خود، بر تو و ياران تو تاختند و در آن روز، پيش از آن كه خورشيد سپهر لاجوردين از ديدگاه زمين نشينان ناپديد گردد، خورشيد عالم افروز وجود تو را از ديدگان مردم دنيا پوشاندند. غافل از آن كه ، اگر جمال ابديت نماى تو از ديدگاه فضاى عالم طبيعت غروب كند، در دل پاكان فرزندان آدم ، طلوعى جاودانه خواهد داشت . {طلوعى بس ‍ درخشندتر}.
اينك ، ما دلباختگان وجود نازنينت ، عهدنامه اى با قلم عقل و وجدان نوشته و با خون دل خود امضا نموده ، به پيشگاه مقدست تقديم مى داريم كه : تا جان در بدن داريم ، دل به عشق تو سپاريم و در راه دفاع از آرمان الهى تو كه رسالت عظماى انسانيت است ، از هيچ تلاشى دريغ نورزيم . باشد كه على الصباح ابديت ، به شوق ديدار تو، اى چهره ات تجلى گاه حق و حقيقت ، سر از خاك بر آوريم و در شعاع جاذبيت روح بزرگ تو، گام به سرنوشت نهايى خود برداريم .


حكمت عاليه خداوندى
براى خداوند سبحان ، حكمتى است فوق مشاعر و عقول محدود انسان ها

اين حكمت عظماست كه نفس آدمى را از مسير مواد بى جان و در مراحل آخر، از چند قطره نطفه ، به حركت در مى آورد و آن را به متعالى ترين درجه جمال و كمال نايل مى سازد.
به مقتضاى همين حكمت بالغه ربانى است كه سازنده ترين جريان ها به دنبال پليدترين حادثه ها به وجود مى آيد. شيطان به علت كبر و غرور به اصل خود، كه آتش بوده است ، به حضرت آدم ابوالبشر (عليه السلام) سجده نمى كند و با دستور خداوند مخالفت مى كند. در نتيجه به پست ترين پليدى ها سقوط مى كند و از پيشگاه خداوند رانده مى شود. در عين حال ، اين موجود پليد به دليل قرار گرفتن در موقعيت فريب دادن فرزندان آدم (عليه السلام) موجب مى شود كه آنان به وسيله رياضتى كه در نتيجه مخالفت با اغواهاى او محتمل مى گردند، به درجاتى عالى از كمال توفيق يابند.
به مقتضاى همين حكمت عاليه الهى است كه خداوند احياى اسلام و انسانيت و ارزش هاى والاى آن را، نتيجه بى رحمانه ترين و وقيحانه ترين جنايت يزيد و يزيديان به حسين و حسينيان قرار مى دهد.
توضيح اين كه ، شيطان با كمال اختيار به آدم (عليه السلام) سجده نكرد. براى اثبات اين اختيار، سه دليل وجود دارد:
دليل يكم - خداوند سبحان شيطان را مكلف به سجده نموده بود، و ما مى دانيم كه تكليف بدون اختيار، قبيح و از طرف خداوند محال است .
دليل دوم - سرزنش شديد خداوند متعال به شيطان كه : ((چرا از سجده به آدم (عليه السلام) امتناع ورزيد!))
دليل سوم - كيفرى كه خداوند در دنيا و آخرت براى شيطان مقرر فرموده است .
بر اين اساس ، مردمى كه فريب اغواهاى شيطانى را مى خورند، آنان نيز با اختيار خود مرتكب معصيت و نافرمانى مى شوند. زيرا اولا: اگر فريبكارى هاى شيطان موجب اجبار آنان بود، خداوند آنان را مكلف به هيچ تكليفى نمى فرمود. ثانيا: همان گونه كه شيطان در روز قيامت به گنهكاران خواهد گفت :
فلا تلومونى و لوموا انفسكم ((شما مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد؛ (زيرا من شما را مجبور نمى كردم ، بلكه تنها شما را اغوا مى نمودم و فريب مى دادم و شما عقل داشتيد و وجدان و از راهنمايى پيامبران برخوردار بوديد.))
هم چنين ، اقدام به وقيح ترين جنايت تاريخ كه يزيد و يزيديان مرتكب شدند، مستند به اختيار آنان بود، و هيچ عامل جبرى موجب صدور اين جنايت شرم آور نگشته است ، زيرا تاكنون ديده نشده است كه مردم دنيا، ديوارى را كه از روى جبر بر سر يك يا چند نفر خراب شده و آنان را تلف كرده باشد، مورد لعن و دشنام و نفرين قرار بدهند؛ در صورتى كه هر انسان آگاه و شريف كه از جنايت يزيد اطلاع پيدا كرد، او را مورد بدترين سب و ناسزا و لعن قرار داده است . وانگهى ، كدامين عامل و انگيزه طبيعى يا روانى و حتى قراردادى ، موجب اقدام به چنين جنايت وحشت انگيزى گشته است !؟ و اگر خودخواهى و شهوت پرستى و سلطه جويى و ديگر عوامل هوى و هوس به عنوان عامل جبرى ، كارهاى يزيد را توجيه كند، آيا در تمامى اول تاريخ مى توان يك مجرم و گنهكار پيدا كرد؟!
بنابراين ، يزيدبن معاويه با كمال اختيار مرتكب زشت ترين معصيت شده است ، يعنى كشتن فجيع امام حسين (عليه السلام) با آن وضع دلخراش كه تاريخ هرگز نظير آن را سراغ ندارد. نتيجه بسيار با اهميتى كه از اين حادثه به جوامع اسلامى رسيده است : سياست استفاده با عظمت در احياى اسلام و ارزش هاى انسانى ، مستند به شهادت آن بزرگوار است ، كه تا آخرين روز دنيا، به عنوان سرمشق حركات انسانى تلقى خواهد گشت . اين حادثه جانسوز به تنهايى به جهت عظمت بى نهايت آن قربانى كه به نام حسين بن على (عليه السلام) به عالم بشريت براى دفاع از حيثيت و شرف و كرامت انسانى او تقديم كرده است ، توانايى نجات دادن تاريخ انسان ها را كه از ظلم و بيدادگرى و حق كشى در رنج مى باشند دارد، مشروط به اين كه مغز مردم به وسيله يزيديان روزگاران ، از حق جويى و واقع گرايى شست و شو نشود و تخدير نگردد.


امام حسين (عليه السلام)شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

حمد و سپاس بيكران خداوندى راست كه با فيض اعظم و لطف و حكمت ربانى خود، انسانى معنى دار در جهانى معنى دار بيافريد و او را در مسير انا لله و انا اليه راجعون ((ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم .)) به تكاپو درآورد، و براى به ثمر رساندن شخصيت آدمى در اين حركت بزرگ ، او را از دو نوع راهنما برخوردار فرمود:
1- راهنمايان درونى كه فطرت و عقل و قلب ناميده مى شوند.
2- راهنمايان برونى كه پيشوايان الهى هستند.
درود و سلام بى پايان به ارواح پاك همه انبيا و مرسلين و ائمه طيبين و طاهرين و پيروان راستين آنان باد كه با همه نيروها و استعدادهاى خود، براى هدايت و ارشاد انسان ها قيام نمودند، و عده اى فراوان از آنان حتى از جان خود در اين جهاد بزرگ گذشتند، تا جان هاى آدميان را از آلودگى هاى ماده و ماديات نجات دهند و به هدف اعلاى ((حيات معقول )) رهنمون شوند.
در رديف اول اين جهادگران انسان ساز، حسين بن على (عليه السلام) را مى بينيم كه با نظر به مجموع قضايا و حوادثى كه پيرامون شهادت او صورت گرفته است ، در مرتفع ترين قله فداكارى در راه حق و حقيقت با قامتى راست و با جدى ترين قيافه ايستاده و با رساترين صدا، همه افراد بشر را مخاطب قرار داده و فرياد مى زند:
((اى انسان ها! براى زندگى معنايى والاتر وجود دارد كه قرار گرفتن در شعاع جاذبيت كمال است . و براى مرگ نيز حقيقتى عالى تر وجود دارد كه ورود در حوزه جاذبيت كمال مى باشد.))
زندگى به اين معنى ، همان ((حيات طيبه )) (حيات معقول ) است كه آزادى و عزت و شرف و علم و عدل و صدق و صفا و كمال جويى ، از مختصات آن است . و مرگ به آن معنى ، شكوفايى همان ((حيات طيبه )) است كه شخصيت آدمى به وسيله آن در حوزه جاذبيت كمال ، به ثمر جاودانى خود مى رسد. اين است زندگى حقيقى كه از ((انالله )) شروع و به ((انا اليه راجعون )) واصل مى گردد.

 
 

زندگانى امام موسى كاظم (عليه‏ السلام)

5.gif

تقويت بنيه اقتصادى شيعيان‏
بى‏شك هر جمعيت و گروهى كه هدف مشتركى دارند، براى سازماندهى و شكل‏بندى نيروهاى خود، جهت پيشبرد هدفهاى مشترك، نياز به منابع مالى دارند، چه، در صورت قطع عوايد مالى، هرگونه فعاليت و جنبشى فلج مى‏گردد. شيعيان نيز براساس اين اصل كلى، براى ادامه حيات و تعقيب آرمانهاى مقدس خود، همواره نيازمند پشتوانه مالى بودند، ولى در ادوار مختلف تاريخ بويژه نيروهاى مبارز آنان همواره در فشار اقتصادى به سرمى‏بردند و حكومتهاى وقت، به منظور تضعيف نيروهاى آنان، غالباً آنان را از راههاى گوناگون در فشار اقتصادى قرار مى‏دانند.

در اين زمينه علاوه بر گرفتن «فدك» از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كه انگيزه سياسى داشت و هدف از آن تضعيف اقتصادى موضع اميرمؤمنان عليه‏ السلام - و بنى هاشم بود، نمونه‏هاى فراوانى در تاريخ اسلام به چشم مى‏خورد كه يكى از آنها روش معاويه در قبال شيعيان بويژه بنى هاشم، بود. يكى از تاكتيكهايى كه معاويه به منظور اخذ بيعت از «حسين بن على عليه ‏السلام -»براى وليعهدى يزيد، به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطيه به بنى هاشم از بيت‏ المال در جريان سفر وى به مدينه بود تا بدين وسيله او را زير فشار گذاشته وادار به بيعت كند(76).

نمونه ديگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور» (دومين خليفه عباسى) بود منصور برنامه سياه تحميل گرسنگى و فلجسازى اقتصادى را در سطح وسيع و گسترده‏اى به اجرا گذاشت و هدف او اين بود كه مردم، نيازمند و گرسنه و متكى به او باشند و هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباريان بالحن زننده‏اى انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد:«عربهاى چادر نشين در ضرب‏ المثل خود، خوب گفته‏ اند كه: سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»(77)!!

در اين فشار اقتصادى سهم شيعيان و علويان بيش از همه بود، زيرا آنان هميشه پيشگام و پيشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.

بارى دوران خلافت هارون نيز از اين برنامه كلى مستثنا نبود، زيرا او با قبضه بيت‏ المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانيها و بوالهوسيها و تجمل‏ پرستيهاى خود و اطرافيانش، شيعيان را از حقوق مشروع خود محروم كرده بود و از اين راه نيروهاى آنان را تضعيف مى‏كرد.

على‏ بن ‏يقطين، يار وفادار و صميمى پيشواى هفتم كه بر رغم كارشكنيهاى مخالفان شيعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در كشور پهناور اسلامى به عهده گرفته بود، به اين مطلب بخوبى توجه داشت، و با استفاده از تمام امكانات، از هر كوششى در حمايت و پشتيبانى از شيعيان دريغ نمى‏ورزيد؛ مخصوصاً در تقويت بنيه مالى شيعيان و رساندن «خمس» اموال خود (كه جمعاً مبلغ قابل توجهى را تشكيل مى‏داد و گاهى بالغ بر صد تا سيصد هزار درهم مى‏شد)(78)به پيشواى هفتم كوشش مى‏كرد و مى‏دانيم كه خمس، در واقع پشتوانه مالى حكومت اسلامى است.

پسر على بن يقطين مى‏گويد: امام كاظم عليه ‏السلام - هرچيزى لازم داشت يا هر كار مهمى كه پيش مى‏آمد، به پدرم نامه مى‏نوشت كه فلان چيز را براى من خريدارى كن يا فلان كار را انجام بده ولى اين كار را به وسيله «هشام بن حكم» انجام بده، و قيد همكارى هشام، فقط در موارد مهم و حساس بود(79).

در سفرى كه امام كاظم عليه ‏السلام - به عراق نمود، على از وضع خود به امام شكوه نموده گفت: آيا وضع و حال مرا مى‏بينيد (كه در چه دستگاهى قرار گرفته و با چه مردمى سر و كار دارم؟) امام فرمود: خداوند مردان محبوبى در ميان ستمگران دارد كه به وسيله آنان از بندگان خوب خود حمايت مى‏كند و تو از آن مردان محبوب خدايى(80).

بار ديگر كه على، در مورد همكارى با بنى عباس، از پيشواى هفتم عليه ‏السلام - كسب تكليف نمود، امام فرمود: اگر ناگزيرى اين كار را انجام بدهى مواظب اموال شيعيان باش.

على‏ بن ‏يقطين فرمان امام را پذيرفت، و روى همين اصل، ماليات دولتى را برحسب ظاهر از شيعيان وصول مى‏كرد، ولى مخفيانه به آنان مسترد مى‏نمود(81) و علت آن اين بود كه حكومت هارون يك حكومت اسلامى نبود كه رعايت مقررات آن بر مسلمانان واجب باشد. حكومت و ولايت از طرف خدا از آن موسى بن جعفر عليه‏ السلام - بود كه پسر يقطين به دستور او امول شيعيان را مسترد مى‏كرد.

ادامه نوشته

زندگانى امام موسى كاظم (عليه‏ السلام)

شوراى قضائى!
يكى از نمونه‏ هاى بارز فريبكارى و تظاهر هارون به ديندارى، جريان شهادت و قتل «يحيى بن عبدالله» است.

«يحيى بن عبدالله» نواده امام حسن، يكى از بزرگان خاندان هاشمى و چهره ممتاز و برجسته‏اى به شمار مى‏رفت و از ياران خاص امام صادق عليه ‏السلام - و مورد توجه آن حضرت بود(53).

يحيى در جريان قيام «حسين شهيد فخّ» بر ضد حكومت ستمگر عباسى، در سپاه او شركت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب مى‏شد. او پس از شكست و شهادت حسين، با گروهى به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت. مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروى قابل توجهى تشكيل دادند.

هارون «فضل بن يحيى برمكى» را به سپاهى به ديلم فرستاد. فضل پس از ورود به ديلم، به دستور هارون باب مراسله را به يحيى باز كرده وعده ‏هاى شيرين داد و به و او پيشنهاد امان كرد. يحيى كه بر اثر توطئه ‏هاى هارون و فضل نيروهاى طرفدار خود را در حال تفرق و پراكندگى مى‏ديد، ناگزير راضى به قبول امان شد. پس از آنكه هارون امان نامه ‏اى به خط خود به او نوشت و گروهى از بزرگان را شاهد قرار داد، يحيى وارد بغداد شد.

هارون ابتدأاً با مهربانى با او رفتار كرد و اموال فراوانى در اختيار او گذاشت، ولى پنهانى نقشه قتل او را كشيد و او را متهم ساخت كه مخفيانه مردم را دور خود جمع كرده در صدد قيام بر ضد او است، امّا چون امان‏ نامه مؤكّد و صريحى به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازينرو تصميم گرفت براى نقض امان‏نامه، فتوايى از فقها گرفته براى اقدام خود مجوز شرعى! درست كند، لذا دستور داد شورايى مركب از فقهأ و قضات با شركت «محمد بن حسن شيبانى»، «حسن بن زياد لؤلؤى»، و «ابوالبَخْتَرى»(54) تشكيل گردد تا در مورد صحت يا بطلان امان‏نامه رأى بدهند(55).

همين كه شوارى قضائى تشكيل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» كه دانشمند نسبتاً آزاده‏ اى بود و مثل استادش «ابو يوسف» خود را به هارون نفروخته بود(56)، امان نامه را خواند و گفت: امان‏نامه صحيح و مؤكدى است و هيچ راهى براى نقض آن وجود ندارد(57).

ابوالبخترى آن را گرفت و نگاهى به آن انداخت و گفت: اين امان‏نامه باطل و بى‏ارزش است! يحيى بر ضد خليفه قيام كرده و خون عده‏ اى را ريخته است، او را بكشيد، خونش به گردن من! هارون از اين فتوا فوق ‏العاده خوشحال شد و گفت: اگر امان‏نامه باطل است، خود، آن را پاره كن، ابوالبخترى آب دهان در آن انداخت و آن را پاره كرد!

هارون يك ميليون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(58) ولى «محمد بن حسن» را به جرم اين رأى، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(59) و به استناد به اصطلاح اين شوراى قضائى! يحيى را به قتل رسانيد(60).

ادامه نوشته

زندگانى امام موسى كاظم (عليه‏ السلام)

چهره حقيقى هارون‏
«احمد امين» نويسنده معاصر مصرى، پس از آنكه دو علت براى گرايش هارون (و مردم زمان او) به عيش و خوشگذرانى ذكر نموده، اولى را توسعه زندگى و رفاه عمومى در دوره وى، و دومى را نفوذ ايرانيان (كه به گفته وى از قديم گرايش به خوشگذرانى داشتند) در دربار وى معرفى مى‏كند، مى‏نويسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربيت و سرشت خود رشيد است. او به عقيده من جوانى داراى احساسات تند بود، ولى نه به طورى كه صد در صد تسليم احساسات خود شود، بلكه در عين حال اراده‏اى قوى داشت. او از نظر فطرت و تربيت، داراى روحيه نظامى بود، و بارها به شرق و غرب لشگركشى كرد، ولى همين تندى احساسات و قدرت اراده و جوشش جوانى، چهره‏ه اى گوناگونى به او داده بود:هنگام شنيدن و عظ، سخت متأثر مى‏شد و صدا به گريه بلند مى‏كرد، هنگام استماع موسيقى چنان به طرب مى‏آمد كه سر از پا نمى‏شناخت. در بزم او وقتى كه «ابراهيم موصلى» آواز مى‏خواند، «بَرْصوما» ساز مى‏نواخت و «زَلْزَل» دف مى‏زد، هارون چنان به طرب مى‏آمد كه با طرز جسارت‏ آميزى مى‏گفت:«اى آدم! اگر امروز مى‏ديدى كه از فرزندان تو، چه كسانى در بزم من شركت دارند، خوشحال مى‏شدى»!(48)

احساسات به اصطلاح دينى در هارون رشد كرد، اما به موازات آن، هوسرانى و علاقه به ساز و آواز و طرب نيز فزونى يافت. در نتيجه، او هم نماز مى‏خواند و هم زياد به موسيقى و شعر و آواز گوش مى‏كرد و به طرب مى‏آمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه مى‏شد و در هر جهت نيز به حد افراط مى‏رسيد.

هنگامى كه از برامكه خرسند بود، فوق‏العاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولى هنگامى كه مورد غضب وى قرار گرفتند، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامكه تحريك كردند، آنان را محو و نابود ساخت.

او از آواز ابراهيم موصلى سخت لذت مى‏برد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار مى‏داد، ولى هيچ وقت از خود نمى‏پرسيد كه به چه مجوزى بيت ‏المال مسلمانان را به جيب اين گونه افراد مى‏ريزد؟

نويسنده كتاب «الأغانى» جمله جالبى دارد كه طى آن، به بهترين وجهى عواطف متضاد و شخصيت غير عادى هارون را ترسيم نموده است:«هارون هنگام شنيدن وعظ از همه بيشتر اشك مى‏ريخت و در هنگام خشم و تندى، از همه ظالمتر بود»!

ازينرو جاى تعجب نبود كه او يك فرد ديندار جلوه كند، و نماز زياد بخواند، ولى روزى خشمگين گردد و بدون كوچكترين مجوزى، خون بى‏گناهان را بريزد، و روز ديگر چنان به طرب آيد كه از خودبيخود گردد. اينها صفاتى است كه جمع آنها در يك فرد، بسهولت قابل تصور است(49).

از آنچه گفتيم، چهره حقيقى و ماهيت هارون روشن گرديد. متأسفانه بعضى از مورخان در بررسى روحيه و طرز رفتار و حكومت او (و امثال او) حقايق را كتمان نموده و دانسته يا ندانسته تنها نيمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسيم نموده‏ اند، اما نيمرخ ديگر را وارونه نشان داده‏اند، در حالى كه لازمه يك بررسى تحقيقى و بيطرفانه اين است كه تمام جوانب شخصيت و رفتار فرد مورد بررسى قرار گيرد.

ادامه نوشته

زندگانى امام موسى كاظم (عليه‏ السلام)

4.gif

حكومت بر «دل»ها
اين موضوع در ميان خلفاى عباسى، بيش از همه، در زمان هارون جلوه‏ گر بود.هارون كه با آن همه قدرت و توسعه منطقه حكومت، احساس مى‏كرد هنوز دلهاى مردم با پيشواى هفتم «موسى بن جعفر» - عليه ‏السلام - است، از اين امر سخت رنج مى‏برد و با تلاشهاى مذبوحانه ‏اى در صدد خنثى كردن نفوذ معنوى امام بر مى‏آمد.

براى او قابل تحمل نبود كه هر روز گزارش دريافت كند كه مردم ماليات اسلامى خود را مخفيانه به موسى بن جعفر مى‏پردازند و با اين عمل خود، در واقع حاكميت او را به رسميت شناخته از حكومت عباسى ابراز تنفر مى‏كنند. روى همين اصل بود كه روزى هارون، وقتى كه پيشواى هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت: «تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى بر مى‏گزينند؟»

امام فرمود: من بر «دل»ها و قلوب مردم حكومت مى‏كنم و تو بر «تن»ها و بدن‏ها!(35)

فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله) كيست؟
چنانكه اشاره شد، هارون آشكارا روى انتساب خود به مقام رسالت تكيه نموده در هر فرصتى آن را مطرح مى‏كرد. وى روزى وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) گرديد. هنگامى كه به حرم پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيد، انبوه جمعيت از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پيامبر نموده گفت:
«درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پسر عمو!»(36). او در ميان آن جمعيت زياد، نسبت عمو زادگى خود با پيامبر اسلام (ص) را به رخ مردم مى‏كشيد و عمداً به آن افتخار مى‏نمود تا مردم بدانند خليفه پسر عموى پيامبر است!

در اين هنگام پيشواى هفتم كه در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزديك قبر پيامبر رفت و با صداى بلند گفت: «درود بر تو اى پيامبر خدا! درود بر تو اى پدر!». هارون از اين سخن سخت ناراحت شد، به طورى كه رنگ صورتش تغيير يافت و بى‏اختيار گفت: واقعاً اين افتخار است.(37)

او نه تنها كوشش مى‏كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به رخ مردم بكشد، بلكه به وسائلى مى‏خواست پيامبر زادگى اين پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزى به پيشواى هفتم چنين گفت:«شماچگونه ادعا مى‏كنيد كه فرزند پيامبر هستيد، درحالى كه در حقيقت فرزندان على هستيد، زيرا هركس به جد پدرى خود منسوب مى‏شود نه جد مادرى»! امام كاظم عليه‏ السلام - در پاسخ وى آيه‏ اى را قرأت نمود كه خداوند ضمن آن مى‏فرمايد: «...و از نژاد ابراهيم، داود و سليمان و ايوب...و (نيز) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همگى از نيكان و شايستگانند، هدايت نموديم».(38)

آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسى از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است در صورتى كه او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش مريم نسبت به پيامبران مى‏رساند، بنابراين به حكم آيه، فرزندان دخترى نيز فرزند محسوب مى‏شوند. ما نيز به‏ واسطه ماردمان «فاطمه»، فرزند پيامبر محسوب مى‏شويم(39). هارون در برابر اين استدلال متين جز سكوت چاره‏ اى نداشت!

در مناظره مشابه و مفصل و مهيجى كه امام هفتم عليه‏ السلام - با هارون داشت، در پاسخ سؤال وى كه چرا شما را فرزندان رسول خدا مى‏نامند، نه فرزندان على عليه ‏السلام -؟ فرمود:اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله) زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيا دختر خود را به پيامبر تزويج مى‏كنى؟

- نه تنها تزويج مى‏كنم، بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار كنم!

- ولى اين مطلب در مورد من صادق نيست، نه پيامبر (صلى الله عليه و آله) دختر مرا خواستگارى مى‏كند و نه من دخترم را به او تزويج مى‏نمايم.

- چرا؟

- براى اينكه من از نسل او هستم و اين ازدواج حرام است، ولى تو از نسل او نيستى.

- آفرين، كاملاً صحيح است!(40)

ادامه نوشته

نگاهى به سيره امام صادق (عليه السلام)

ج- اولويت‏ها در نهضت علمى 
حال بايد توضيح داد كه در اين مسير حضرت، چه چيزى محتواى اين ‏نهضت علمى را تعيين مى‏كرد؟ 
حقيقت اين است كه جريان نفاق، خطرناك‏ترين انحرافى است كه از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شروع شده و در آيات مختلفى بدان اشاره شده‏ است، مانند آيات ‏7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هر چند در زمان ‏پيامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز يابد، اما از اولين لحظات ‏رحلت، تمام هجمه‏هاى منافقان به يكباره بر سر اهل‏بيت عليهم‏السلام فرو ريخت. لذا مرحوم علامه طباطبايى مى‏نويسد: 
هنگامى كه خلافت از اهل‏بيت عليهم السلام گرفته شد، مردم روى اين‏ جريان از آنها روي‎گردان شدند و اهل‏بيت عليهم السلام در رديف ‏اشخاص عادى بلكه به خاطر سياست دولت وقت، مطرود از جامعه‏ شناخته شدند و در نتيجه مسلمان‏ها از اهل‏بيت عليهم السلام دور افتادند و از تربيت علمى و عملى آنان محروم شدند. البته امويان ‏به اين هم بسنده نكردند و با نصب علماى سفارشى خود، كوشيدند از مطرح شدن ائمه‏ اطهار عليهم السلام از اين طريق نيز جلوگيرى كنند. چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسى كه علم و دانش قرآن نزد اوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد: كسى جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجيع فتوا دهد،از سوى ديگر مردم از تفسير قرآن نيز چون علم اهل‏بيت عليهم‏السلام محروم ماندند با داستان‎هاى يهود و نصارى آميخته شد و نوعى فرهنگ التقاطى در گذر ايام شكل گرفت. رفته رفته كه‏ قيام‎هاى شيعى اوج گرفت و گاه فضاهاى سياسى به دلايلى باز شد، دو نظريه قيام مسلحانه و نهضت فرهنگى در اذهان مطرح شد. چون ‏قيام‏هاى مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموى و عباسى عموما با شكست رو به رو مى‏شد، نهضت امام صادق عليه السلام به سوى حركتى علمى‏ مى‏توانست ‏سوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن به‏ ركود و سكوت مرگبار فرهنگى، اختلاط و التقاط مذهبى و دينى و فرهنگى نيز زدوده شود. لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج و شكوفايى فرهنگ دينى و مذهبى و پاسخگويى به شبهات و رفع التقاط شكل گرفت.

ادامه نوشته

نگاهى به سيره امام صادق (عليه السلام)

علم امام صادق (عليه السلام) و اقدامات وى 
آنچه به دوره امامت ‏حضرت امام صادق عليه السلام ويژگى خاصى بخشيده، استفاده از علم بى‏كران امامت، تربيت دانش‎ طلبان و بنيان‎گذارى ‏فكرى و علمى مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجه‏است:
الف- دانش امام. 
ب- ويژگى‏ هاى عصر آن حضرت كه منجر به حركت علمى و پايه‎ريزى ‏نهضت علمى شد. 
ج- اولويت‏ها در نهضت علمى. 
د- شيوه‏ها و اهداف و نتايج اين نهضت علمى. 
 الف- دانش امام 
شيخ مفيد مى‏نويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كرده‏اند كه به ‏تمام شهرها منتشر شده و كران تا كران جهان را فرا گرفته است و از احدى از علماى اهل‏بيت عليهم السلام اين مقدار احاديث نقل‏ نشده است ‏به اين اندازه كه از آن حضرت نقل شده. اصحاب حديث، راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گرد آورده و عددشان‏ به چهار هزار تن رسيده و آن قدر نشانه‏هاى آشكار بر امامت آن ‏حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايراد شبهه لال كرده است. (11) 
سيد مؤمن شافعى نيز مى‏نويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آنجا كه شمارشگر حساب ناتوان است از آن. (12) 
ابوحنيفه مى‏گفت: من هرگز فقيه‏تر از جعفر بن محمد نديده‏ام و او حتما داناترين امت اسلامى است. (13) 
حسن بن زياد مى‏گويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظر تو چه كسى در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفر بن محمد. روزى منصور دوانيقى به من ‏گفت: مردم توجه زيادى به جعفر بن محمد پيدا كرده‏اند و سيل جمعيت ‏به سوى او سرازير شده است. پرسش‎هايى دشوار آماده كن و پاسخ‏هايش ‏را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله دشوار آماده كردم. هنگامى كه وارد مجلس شدم، ديدم امام در سمت راست‏ منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست‏ سوالاتم ‏را بپرسم. من يك يك سؤال مى‏كردم و حضرت در جواب مى‏فرمود: در مورد اين مسئله، نظر شما چنين و اهل ‏مدينه چنان است و فتواى خود را نيز مى‏گفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود. (14)

ادامه نوشته

نگاهى به سيره امام صادق (عليه السلام)

كار و تلاش و دستگيرى از مستمندان

امام صادق عليه السلام نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مى‏كرد، بلكه ‏خود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و ... در روزهاى داغ ‏تابستان، در مزرعه‏اش كار مى‏كرد. يكى از ياران حضرت مى‏گويد: آن ‏حضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن بر تن و بيل در دست، باغ را آبيارى مى‏كرد و عرق از سر و صورتش مى‏ريخت، گفتم: اجازه‏ دهيد من كار كنم. فرمود: من كسى را دارم كه اين كارها را بكند ولى دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتاب ‏آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پى روزى حلال هستم. (1)


حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت ‏خداوند تاكيد داشت. لذا وقتى كار پرداز او كه با سرمايه امام براى تجارت به مصر رفت و با سودى كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آورده‏اى؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاى ما بودند، ما هم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله! 
عليه مسلمانان هم ‏پيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اى مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزى حلال آسان‎تر است. (2)

ادامه نوشته

آزر: ابِ (عموى) بت‌پرست ابراهيم(عليه السلام)

آزر دربرابر ابراهيم:

آزر، ازمروّجان و مدافعان سرسخت آيين بت‌پرستى بود؛ از اين رو در جامعه شرك‌آلود بابل*، نفوذ و اعتبار فراوانى داشت (مريم/19، 46) و ابراهيم كه نزديك‌ترين خويشاوند خود را در خدمت شرك و بت‌پرستى مى‌ديد، از هر فرصتى براى هدايت او بهره مى‌گرفت و با منطقى قوى و مؤدّبانه، به گفت و گو با وى مى‌پرداخت؛ چرا كه هدايت او در ريشه‌كنى بنياد شرك و بت‌پرستى* نقش فراوانى داشت.
قرآن كريم در آيه‌هاى 74 انعام/6‌؛ 41 تا 50 مريم/19؛ 85 تا 87 شعراء/ 26؛ 85 صافّات/ 37؛ 26 زخرف/43 و 4 ممتحنه/60 از احتجاج و گفتوگوى ابراهيم با آزر سخن مى‌گويد. در آيات 42 تا 45 مريم/19 بخشى از كوشش مشفقانه حضرت را اين گونه بيان مى‌كند: «پدرجان! چرا چيزى را مى‌پرستى كه نمى‌شنود و نمى‌بيند و خطرى را از تو دور نمى‌سازد؟ اى پدر! به راستى مرا از دانش [وحى]، چيزى [= حقايقى به دست]آمده كه تو را نيامده است؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم. پدرجان! شيطان را مپرست كه خداى رحمان را عصيان‌گر است. پدرجان! من مى‌ترسم از جانب خداى رحمان، عذابى به تو رسد و تو يار شيطان باشى»؛ امّا برهان‌هاى صريح و روشن ابراهيم در دل سخت آزر اثر نكرد و با عتاب و تهديد ابراهيم، بر عناد و كفر خود افزود: «قالَ أراغِبٌ أنتَ عَن ءَالِهَتِى يإبرهيمُ لَئِن لَم‌تَنتَهِ لاَرجُمَنَّكَ = گفت: اى ابراهيم! آيا تو از خدايان من متنفّرى؟ اگر باز نايستى، تو را سنگ‌سار* خواهم كرد». (مريم/19، 46) آزر تا به آتش انداختن خليل‌الله با نمروديان همراه بود و جاى تأمّل آن كه نمرود از به سلامت رَستن ابراهيم از اين توطئه، اظهار شگفتى كرده، مى‌گويد: اگر كسى خدايى مى‌گيرد، چه بهتر كه خداى ابراهيم را برگزيند[44] يا به آزر مى‌گويد: فرزندت نزد خدايش چه گرامى است![45] ولى آزرِ بت‌پرست بر كفر خود پاى فشرد و تا صدور حكم تبعيد ابراهيم از بابل، با نمرود* همراه شد و خطاب به ابراهيم گفت: «وَاهجُرنِى مَليّاً = براى مدّتى طولانى‌ازمن دور شو» (مريم/19،46) ولى ابراهيم حليم، هنگام هجرت و توديع، بر آزر سلام كرد و با وعده استغفار براى او از وى جدا شد: «قالَ سَلـمٌ عَليكَ سَأَستَغفِرُ لكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً = درود بر تو باد! به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‌خواهم؛ زيرا او همواره با من پرمهر بوده است.» (مريم/19، 47)

ادامه نوشته

آزر: ابِ (عموى) بت‌پرست ابراهيم(عليه السلام)

آزر: ابِ (عموى) بت‌پرست ابراهيم(عليه السلام)

واژه آزر فقط يك بار در قرآن آمده: «و‌إِذ قَالَ إِبرَهيمُ لاَِبيهِ ءَازَرَ أَتتَّخذُ أَصناماً ءَالِهةً إِنِّى أَرَلـكَ و قَومَكَ فِى‌ضَلَـل مُبين»(انعام/6‌، 74) و در دوازده مورد ديگر بدون ذكر نامش، از او به صورت «ابِ ابراهيم» ياد شده است.

ريشه لغوى:

بيش‌تر لغت شناسان چون ابن‌منظور،[1] جوهرى[2] و جواليقى،[3] آزر را نامى غير عربى مى‌دانند. گروهى،اصل‌آن‌راعبرى،[4] و عدّه‌اى سريانى،[5]وجمعى‌نيزفارسى[6] مى‌شمرند. جوهرى، آزر را برگرفته از «آزَرَ فلانٌ فلاناً» به معناى مددكار مى‌داند. وى را از آن رو آزر مى‌گفتند كه قومش را بر پرستش بت‌ها يارى مى‌كرد.[7] به‌نظر ابن‌فارس، آزر، مشتق از «اَزْر» به معناى قوّت است[8]. برخى واژه پژوهان معاصر، كلمه آزر را معرّب «آزور» به معناى «كمر بسته به خدمت» و مشابه كلمه وزير دانسته‌اند و از آن‌جا كه او وزير مورد اعتماد و گرداننده امور نمرود بود، آزر لقب گرفت.[9] برخى ديگر به استناد منابع كهن عهد عتيق كه از سريانى به عربى برگردانده شده، آزر را «آثر» ضبط كرده و آن را همان آزر دانسته‌اند كه ايرانيان، به صورت آذر به معناى آتش مى‌نويسند.[10] در برابر قول مشهور كه آزر نام شخصى است، برخى احتمال داده‌اند نام «بت»[11] يا برگرفته از «وزر» به معناى گناه باشد.[12] برخى هم گفته‌اند: آزر «صفت» و به معناى «منحرف از حق» يا «سال‌خورده» است.[13]
نسب آزر در منابع اسلامى به اين صورت آمده: آزر بن باعزبن‌تاخور بن‌ارغو بن‌فالغ بن‌شالخ بن ارفخشد بن‌سام بن‌نوح[14] كه برگرفته از سفر تكوين عهد عتيق است.[15] از آيه 74 انعام/6 و نيز از آياتى كه از «اب‌ابراهيم» سخن رفته، استفاده مى‌شود كه وى بت‌ها و صورت‌هاى داراى نقش و نگار (انبياء/21،52) و موجودات بى‌جان و فاقد هرگونه شنوايى و بينايى (مريم/19،42) را به همراه قومش مى‌پرستيد و راه گمراهى (انعام/6‌، 74) و پيروى از شيطان (مريم/19،44)رامى‌پيمود وبه‌اعتكافوعبادت‌در كناربت‌هاى خود مى‌پرداخت. (شعراء/26،71) او از روى نادانى در برابر هدايت‌هاى مشفقانه ابراهيم*(عليه السلام)ايستادگى و از بت و بت‌پرستى، متعصّبانه دفاع مى‌كرد تا جايى‌كه ابراهيم(عليه السلام)را به مجازات سنگ‌سار، تهديد نمود و به خروج از شهر فرمان داد. (مريم/19، 46) اين موضوع، نشانه موقعيّت اجتماعى آزر در آن روزگار بود؛ چنان كه بر پايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)آزر، وزير و گرداننده دربار نمرود معرّفى شده است؛ هم‌چنين گفته‌اند: آزر سرپرستى امور بت‌خانه را از سوى نمرود به عهده داشت.[16] عمر آزر در برخى منابع، 250 يا 260 سال گزارش شده است.[17]

ادامه نوشته

حسين بن على(عليه السلام) مظهر عزت

عزت و سربلندى از صفات انسانهاى بزرگ، با شخصيت و آزاده است‏و خوارى از رذايل اخلاقى و صفات ناپسند انسانى به شمار مى ‏آيد. تعاليم اسلام همگى در جهت عزت بخشيدن به انسان و رهايى ساختن‏وى از دل بستن به امورى است كه با مقام شامخ انسانيت‏ سازگار نيست. اسلام انسان را از عبادت، خشوع و هرگونه سرسپردگى به‏ معبودهاى دروغين كه با عزت انسان سازگار نيست. رهانيده است‏و از او مى‏خواهد جز در مقابل خدا در برابر هيچ كس سرتسليم فرود نياورد و فقط خداوند در نظر او بزرگ و با عظمت‏ باشد.


هرچند همه رهبران الهى از همه صفات كمال به طور كامل‏برخوردارند و در همه ابعاد كاملند؛ ولى اختلاف موقعيتها سبب شدتا يكى از ابعاد شخصيت انسانى در هريك از آن بزرگواران به طوركامل تجلى يابد و آن امام به عنوان اسوه و مظهر آن صفت مطرح‏گردد. براى مثال زمينه بروز شجاعت در حضرت امام على(ع)بيش از سايرامامان(عليهم السلام )به وجود آمد. بدين سبب، آن امام(ع) مظهركامل اين صفت‏به شمار مى ‏آيد. زمينه بروز عزت، سربلندى و آزادگى‏در امام حسين(ع)بيش از ديگر امامان(عليهم السلام) بروز كرد، به‏گونه‏اى كه آن حضرت «سرور آزادگان جهان‏» لقب گرفته است. آن‏حضرت حتى در دشوارترين موقعيت ها حاضر نشد در مقابل دشمن ‏سرتسليم فرودآورد و براى حفظ جان خويش كمترين نرمشى كه ‏برخاسته از ذلت ‏باشد. نشان دهد. حماسه عاشورا سراسر آزادى،آزادگى، عزت، مردانگى و سربلندى است. 
اعمال و سخنان سالار شهيدان(ع)سرمشق تمامى آزادگان جهان درهمه زمان هاست. آن حضرت مى‏ فرمايد: «من مرگ(در راه خدا)را جز شهادت و زندگى با ستمگران را جز ذلت و فرومايگى نمى‏دانم.» (1) و نيز مى‏ فرمايد: «مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلت‏ بهتراست.» (2) 
سرور آزادگان جهان در پاسخ گروهى كه او را از رفتن به كربلا نهى مى‏كردند، اين اشعار را خواند: 
«من به كربلا خواهم رفت، مرگ برجوانمرد ننگ نيست...» (3) 
يكى از رجزهاى آن امام در عاشورا چنين است: «مرگ بهتر ازننگ و عار است و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است...» (4)

ادامه نوشته

حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام)

حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) هفتمين پيشوا

بنى عباس پس از آنكه حكومت بنى اميه را واژگون ساخته خلافت را قبضه نمودند بسوى بنى فاطمه برگشتند و با تمام قوى در استيصال خاندان رسالت كوشيدند عده‏اى را گردن زده؛ جنعى را زنده بگور؛ و دسته‏اى را در پايه ساختمانها يا در ميان ديوارها گذاشتند. خانه امام ششم (عليه السلام) را آتش زدند و چند بار خودش را بعراق جلب كردند باين ترتيب در اواخر زندگى امام ششم تقيه شديدتر شد و آنحضرت چون تحت مراقبت شديد بود كسى جز خواص شيعه را نمى‏پذيرفت و بالاخره از ناحيه منصور خليفه عباسى مسموم و شهيد گرديد و از اينروى در دوره امامت امام هفتم حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) فشار مخالفين شديد و روزافزون بود.
آنحضرت با وجود تقيه شديد بنشر علوم پرداخت و احاديث بسيارى در اختيار شيعه گذاشت چنانكه مى‏توان گفت روايات فقهى آنحضرت پس از امام پنجم و ششم از ساير ائمه بيشتر است و بواسطه شدت تقيه در غالب رواياتى كه از آنحضرت نقل شده از وى تعبير به عالم و عبد صالح و نظاير اينها شده و به اسم آن حضرت تصريح نگرديده است.
آنحضرت با چهار نفر از خلفاى عباسى معاصر بود:
منصور؛ هادى؛ مهدى و هارون و پيوسته زير فشار آنان بود تا بالاخره بامر هارون زندانى گشت و سالها از زندانى به زندانى منتقل ميشد و سرانجام هم در زندان مسموم و شهيد شد.

ادامه نوشته

حضرت امام سجاد (عليه السلام)

حضرت امام سجاد (عليه السلام) چهارمين پيشوا

روش امام سجاد (عليه السلام) در مدت امامت خود بدو بخش جداگانه تقسيم مى‏شود كه جمعاً بروش عمومى امامان منطبق مى‏گردد، زيرا آن حضرت در واقعه جانگدار كربلا همراه پدر بزرگوار خود بود و در نهضت حسينى شركت داشت و پس از شهادت پدر كه باسارت درآمد و از كربلا به كوفه و از كوفه بشام برده شد در طول مدت اسيرى هرگز تقيه نداشت و بى محابا حق و حقيقت را اظهار مى‏كرد و در مواقع مقتضى بوسيله سخنرانيها و بياناتى كه ايراد مى‏نمود حقانيت خاندان رسالت و مفاخر آنان را گوشزد خاص و عام مى‏فرمود، و مظلوميت پدر بزرگوار خود، و فجايع و ستم كارانه و بيرحمانه بنى‏اميه را آفتابى كرده و طوفانى از احساسات و عواطف مردم برپا مى‏ساخت.
ولى پس از آنكه از اسيرى رهائى يافته بمدينه برگشت و محيط جانبازى بمحيط آرامش تبديل يافت؛ گوشه خانه را گرفته در بروى بيگانگان بست و به عبادت حق مشغول گشت و بى سر و صدا به ترتيب افرادى كه پيروان حق و حقيقت بودند پرداخت.
آنحضرت در ظرف سى و پنج سال مدت امت خود بطور مستقيم و غير مستقيم گروه بيشمارى را پرورش داده معارف اسلامى را در قلوبشان جاى داد.
تنها دعاهائى كه آنحضرت در محراب عبادت با لهجه آسمانى خود انشاء كرده و بوسيله آنها با خداى كارساز بمقام راز و نياز برآمده است مشتمل بر يك دوره كامل از معارف عاليه اسلامى مى‏باشد. و اين دعاها جمع آورى و بنام صحيفه سجاديه معروف شده است.

حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) پنجمين پيشوا

در زمان امامت امام محمد باقر (عليه السلام) زمينه براى نشر علوم دينى تا اندازه‏اى فراهم شد زيرا در اثر فشار بنى اميه احاديث فقه اهل بيت از دست رفته بود و با اينكه براى احكام، هزارها حديث لازم است حتى از اخباريكه از پيغمبر اكرم بوسيله صحابه نقل شده بيش از پانصد حديث باقى نمانده بود.
خلاصه اينكه در آن ايام در نتيجه واقعه جانگداز كربلا و در اثر مساعى سى و پنجساله امام سجاد (عليه السلام) گروه انبوهى از شيعه بوجود آمده ولى از فقه اسلامى تهيدست بودند.
و چون سلطنت بنى اميه در اثر اختلافات داخلى و تن پرورى و بى كفايتى رجال دولت رو بضعف نهاده روزبروز آثار سستى در پيكر آن ظاهر ميشد؛ امام پنجم از فرصت استفاده فرموده بنشر علوم اهل بيت و فقه اسلامى پرداخت و دانشمندان زيادى از مكتب خويش تحويل جامعه داد.

ادامه نوشته