اشکالات پیرامون بحث شفاعت

اشکالات پیرامون بحث شفاعت   

یکی از مباحثی که در بحث عدل الهی، باید طرح و بحث و تحقیق شود مبحث شفاعت است. درباره شفاعت، مشاجرات و گفتگوهایی هست و مخصوصا پس از ظهور کیش وهابیت بازار گرمتری پیدا کرده است. کیش وهابیت منسوب به محمدبن عبدالوهاب است و هم اکنون تقریبا مذهب رسمی دولت سعودی بشمار می رود، کیشی است که به نحوی بسیار سطحی و قشری دم از توحید در پرستش می زند و به همین جهت بسیاری از معارف دقیق و عالی اسلام را منکر است. توحیدی که وهابیها طرفدار آن هستند مانند توحید اشاعره با بسیاری از اصول اسلامی مخالف است. آنچه به عنوان ایراد بر شفاعت گفته شده و یا می توان گفت از این قرار است:

شفاعت با توحید در عبادت منافات دارد و اعتقاد به آن نوعی شرک است. این همان اشکالی است که وهابیها مطرح می کنند و جمعی وهابی مسلک در میان شیعه نیز فریفته آن شده اند.

شفاعت نه تنها با توحید در پرستش نمی سازد، بلکه با توحید ذاتی نیز ناسازگار است زیرا لازمه اعتقاد به شفاعت این است که رحمت و شفقت شفیع، بیشتر و وسیعتر از رحمت خدا دانسته شود، چه، مفروض این است که اگر شفاعت نباشد خدا گناهکار را عذاب می کند.

اعتقاد به شفاعت موجب تجری نفوس مایل به گناه، بلکه موجب تشویق آنها به ارتکاب گناه است.

قرآن کریم شفاعت را باطل شناخته و مردود دانسته است. قرآن روز رستاخیز را چنین معرفی می کند: «واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا ولا یقبل منها شفاعة؛ در آن روز هیچکس از دیگری دفاع نمی کند و شفاعتی هم در کار نیست» (بقره / 48) و «واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا ولا یقبل منها عدل ولا تنفعها شفاعة ولا هم ینصرون؛ و بترسید از روزى که هیچ کس چیزى (از عذاب خدا) را از کسى دفع نمى کند و نه بدل و بلاگردانى از وى پذیرفته شود و نه او را میانجیگرى سودمند افتد و نه یارى شوند» (بقره/ 123).

شفاعت با اصلی که قرآن کریم تأسیس فرموده و سعادت هر کسی را وابسته به عمل خودش دانسته و فرموده: «و ان لیس للانسان الا ما سعی؛ و این که برای انسان جز آنچه تلاش کرده نیست» (نجم/ 39) منافات دارد.

لازمه صحت شفاعت این است که معتقد شویم خدا تحت تأثیر شفیع قرار می گیرد و خشمش تبدیل به رحمت می گردد، در حالی که خدا انفعال پذیر نیست، تغییر حالت بر او راه ندارد و هیچ عاملی نمی تواند در او اثر بگذارد، تغییر پذیری مخالف با وجوب ذاتی ذات الهی است.

شفاعت یک نوع استثناء قائل شدن و تبعیض و بی عدالتی است، در حالی که در دستگاه خدا، بی عدالتی وجود ندارد. به تعبیری دیگر: شفاعت، استثناء در قانون خداست و حال آنکه قانونهای خدا کلی و لایتغیر و استثناء ناپذیر است: «و لن تجد لسنة الله تبدیلا؛ برای سنت الهی تغییری نخواهی یافت» (فتح/ 23).

اشکال تبعیض در بحث شفاعت

اشکال وارد شده که شفاعت یک نوع استثناء قائل شدن و تبعیض و بی عدالتی است، در حالی که در دستگاه خدا، بی عدالتی وجود ندارد. به تعبیری دیگر: شفاعت، استثناء در قانون خداست و حال آنکه قانونهای خدا کلی و لایتغیر و استثناء ناپذیر است: «و لن تجد لسنة الله تبدیلا». این اشکال است که بحث شفاعت را با عدل الهی مرتبط می سازد. توضیح اشکال این است که: مسلما شفاعت، شامل همه مرتکبین جرم نمی گردد زیرا در این صورت دیگر نه قانون معنی خواهد داشت و نه شفاعت. طبیعت شفاعت ملازم با تبعیض و استثناء است، ایراد هم از همین راه است که چگونه رواست که مجرمین به دو گروه تقسیم گردند، یک عده به خاطر اینکه پارتی دارند از چنگال کیفر بگریزند و عده ای دیگر به جرم اینکه پارتی ندارند گرفتار کیفر گردند؟ ما در میان جوامع بشری جامعه هایی را که قانون در آن دستخوش پارتی بازی است فاسد و منحط و فاقد عدالت می شمریم، چگونه ممکن است در دستگاه الهی معتقد به پارتی بازی شویم؟! در هر جامعه ای که شفاعت هست عدالت نیست.

منبع:طهور

انسان و اعمال پیش فرستاده

انسان و اعمال پیش فرستاده 

آیات معاد اساسا برای موعظه خیلی خوب است. در قرآن کریم در اواخر سوره حشر آیه 18 می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد؛ ای اهل ایمان! تقوای الهی داشته باشید، از خدا بپرهیزید و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است». خیلی تعبیر عجیبی است، «و لتنظر» امر است (این ل لام امر است و لام امر دلالت بر وجوب می کند. حال چگونه است که این جزء واجبات شمرده نشده، خودش مطلبی)، باید هر نفسی و هر کسی نظر کند و دقت کند در آنچه برای فردا می فرستند. این صریح ترین تعبیری است که می شود در این زمینه کرد. وقتی به ما می گوید بیایید در کار و عمل خودتان مراقب باشید، به این تعبیر می گوید: درباره این چیزهایی که برای فردا پیش می فرستید، در مورد این پیش فرستاده های خودتان دقت کنید، دقیق باشید. درست مثل آدمی که در یک شهری هست و برای شهر دیگری که بعدها می خواهد برود در آنجا سکنی اختیار کند، کالایی قبلا تهیه می کند و می فرستد. به او می گویند در این چیزهایی که قبل از خودت داری می فرستی، یک دقت خیلی کاملی بکن. بعد دو مرتبه می فرماید:

«و اتقوا الله ان الله خبیر بما تغملون؛ از خدا بترسید که همانا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است» (حشر/ 18). چون اول به تعبیر پیش فرستاده گفت، دو مرتبه به تعبیر خود عمل می گوید: خدا آگاه است به اعمال شما، یعنی آنچه را شما می فرستید، خدا که آگاه است، پس خودتان هم آگاهی کامل داشته باشید که خوب بفرستید.

در منطق قرآن کریم هر عملی که انسان مرتکب می شود پیش فرستاده است. با اینکه در منطق ظاهر انسان عملش به گذشته تعلق می گیرد، یعنی ما هر کاری را که امروز انجام می دهیم، به فردا که می رسیم، کار ما به گذشته تعلق دارد، یعنی خودمان می گذریم، کاری را اکنون انجام می دهیم، بعد کار ما منقضی و تمام می شود ولی خود ما هستیم، خود ما جلو می آییم و کار ما عقب می ماند، ولی قرآن بر عکس، می فرماید هر کاری که تو مرتکب می شوی، علی رغم آن ترتیب ظاهری زمانی که تو احساس می کنی که آن در زمان گذشته ماند و تو در زمان حال و زمان آینده آن هستی، قضیه برعکس است، هر عملی که مرتکب شدی او پیشاپیش تو رفت، تو پشت سر باقی ماندی، او را جلو فرستادی و تو هنوز مانده ای که بعد به او برسی.

خیلی حرف عجیبی است! هر عملی که انسان انجام می دهد، چه خوب و چه بد، در منطق قرآن پیش فرستاده است نه پس عقب مانده، پیش فرستاده است، بعد خود انسان باید به او برسد. بدیهی است که اگر مسأله زمان می بود چنین نمی شد، در زمان ما از پیش هستیم و عمل پشت سر ماست. این از باب این است که غیر از زمان مسأله دیگری وجود دارد و آن مسأله نشئه است. عمل تو الان به نشئه دیگر رفته است و تو بعدها به آن نشئه منتقل می شوی، تو پشت سر عملت هستی. تو بعد به عملت، به آن پیش فرستاده خود ملحق می شوی، که همن مطلب بعد -البته اصلش قرآن است- در کلمات ائمه اطهار، نهج البلاغه و بعد در ادبیات عربی و ادبیات فارسی و به طور کلی در فرهنگ اسلامی، خودش مطلبی و رکنی شده است.

در خطبه 203 نهج البلاغه است -ظاهرا در حدیث نبوی هم هست- در آن خطبه معروف زهدی می فرماید: «ایها الناس انما الدنیا دار مجاز، و الاخرة دار قرار، فخذوا من ممرکم لمقرکم، و لا تهتکوا استارکم عند من یعلم اسرارکم؛ ایها الناس! دنیا خانه است که گذشتن است، یعنی انسان از این خانه می گذرد، خانه جاوید انسان نیست، ولی آخرت خانه جاودانی انسان است، تمام شدنی نیست. از گذشتنگاه خود توشه تهیه کنید برای اقامتگاه خود. پرده خود را در نزد آن حقیقتی که از اسرار و رازهای شما آگاه است پاره نکنید»، یعنی خداوند به همه رازها آگاه است و در حضور او پرده خودتان را با ارتکاب گناهان پاره نکنید. بعد از چند جمله می فرماید: «ان المرء اذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت الملائکة ما قدم؟؛ آن دم که کسی بمیرد مردم می گویند: چه باقی گذاشت؟ ولی فرشتگان می گویند چه چیز پیش فرستاده ؟». آدم که می میرد انسانها یک سؤال می کنند، فرشتگان یک سؤال. تا کسی مرد، اگر بروید سراغ آدمها می بینید از همدیگر یک چیز می پرسند، اگر بروید در عالم فرشتگان، یک چیز دیگر می پرسند. سراغ آدمها که بروی، تا می گویند فلانی مرد، می گویند بعد از خود چه گذاشت؟ می روی سراغ ملائکه، تا بگویند فلان کس مرد، می گویند قبلا چه فرستاده، چه پیش فرستاده؟ دو سؤال مختلف. «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» بنابراین باید هر کسی در آنچه که پیش می فرستد دقیق باشد، دقت کند، وارسی کند، در نهایت دقت، عمل خودش را پیش بفرستد سعدی می گوید:

برگ عیشی به گور خویش فرست *** کس نیارد ز پس، تو پیش فرست

منبع:طهور

انواع تقوا

انواع تقوا 

حفظ و صیانت خود از گناه، نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوت است.

 نوع اول این که: انسان برای این که خود را از آلودگی های معاصی حفظ کند از موجبات آن ها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش می کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگه دارد، سعی می کند مثلا به محیط مالاریاخیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از بیماری های واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.

 نوع دوم این که: در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسایلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند. در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان کس آدم با تقوایی است یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است.

شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را برای ما "پرهیزگاری" و "اجتناب کاری" ترجمه کرده اند و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به این جا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد. در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش می رسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقب نشینی کردن در نظرها مجسم می شود. لازمه این که انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد این است که تابع اصول معینی باشد و لازمه این که انسان از اصول معینی پیروی کند این است که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند. ولی لازمه همه این ها این نیست که انسان اجتناب کاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالی تر این است که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد.

اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می شود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان می دهد. سعدی در گلستان می گوید:

بدیدم عابدی در کوهساری *** قناعت کرده از دنیا به غاری

چرا گفتم به شهر اندر نیائی *** که باری بند از دل برگشائی

بگفت آنجا پریرویان نلغزند *** چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است. این که انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست، هنر در این است که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند. یا این که بابا طاهر می گوید:

زدست دیده و دل هر دو فریاد *** هر آن چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

شک نیست که چشم به هر جا برود، دل هم به دنبال چشم می رود و دست نظر رشته کش دل بود. ولی آیا راه چاره این است که چشم را از بین ببریم؟ یا این که راه بهتری هست و آن این که در دل قوتی و نیرویی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند. اگر بنا باشد برای آزادی و رهایی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش ز فولاد، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم، زیرا هر چه را هم گوش می شنود، دل یاد می کند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه. آن وقت انسان درست مصداق همان شیر بی دم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است

منبع:طهور

امتحان الهي، جاري در بستر آفرينش


امتحان الهي، جاري در بستر آفرينش
قصه‌ها و حکايات قرآن کريم، خصوصاً مواردي که سرگذشت پيامبري از پيامبران الهي را عنوان مي‌کند، نمادي از يک جريان فکري و فرهنگي، الگويي از يک «بايسته» و دست آخر آينه‌اي تمام‌نما از يک امتحان و آزمون بزرگ است. در عرصه اين حکايت‌ها مي‌توان به تفاوت واکنش‌هايي که در نهايت به چندگونگي سرنوشت مي‌انجامد، به خوبي پي‌برد، مثلاً واکنشي که ابراهيم(ع) در برابر امتحان و آزمون الهي در پيش‌گرفت او را به خلعت پرافتخار «خلّت» رساند و «ابراهيم خليل» لقب گرفت؛ اما واکنش قارون در برابر گنج‌هاي بادآورده موجب شد که بر باد غرور بنشيند و با فرورفتن در قعر زمين تجلي ذلت ابدي خود را شاهد باشد و همين‌طور ساير انبيا و اوليا و نقطة مقابل آن‌ها مسرفان و گردن‌فرازان.

ادامه نوشته

اصول و مباني زيبايي شناسي قرآن كريم

زيباشناسي، بررسي و كشف علل انبساط نفس و انفعال احساس دروني و باطني انسان و شناخت جهت جلب در قالب دانش هنر و روانشناسي است. زيباشناسي قرآن، شناسايي جمال و هنر كلام و بيان قرآن و كشف علل و عوامل تاثيرگذار در انفعال احساسات دروني و باطني انسان و كشش به آن است.

اصول و مباني اين زيباشناسي، پيش‌فرضها و نگاههاي بنيادين شناخت زيبايي قرآن است زيرا برخي قرآن‌پژوهان در بررسي عامل زيبايي قرآن به فصاحت و بلاغت قرآن تاكيد كرده و همان را وسيله جذب و كشش دانسته‌اند، و برخي به عوامل ديگر، در صورتي كه اين كشش به عوامل گوناگوني وابسته است و نمي‌توان تنها به عاملي چون زيبايي واژه‌ها و كلمات، با نوع به كارگيري و الفاض فصاحت و بلاغت آن بسنده كرد و تحريك عقل و تخيل و تمايلات عالي انساني را نسبت به اين كتاب مقدس به يك جهت محدود كرد آنچه مسلم به نظر مي‌رسد، ايجاد لذت و انبساط و شوق در اثر خواندن و شنيدن است، تا جايي كه مي‌توان تعبير كرد: شناخت زيبايي قرآن، درك كردني و وصف‌ناشدني است.

ادامه نوشته

با قرآن آشنا شويم

تاريخچه و چگونگى نگارش و تدوين قرآن
قرآن، كه معجزه جاويدان پيامبر اسلام است، كتاب شناخت و معرفت است.
كتاب انسان سازى و تربيت بشر است.

كتاب نور و روشنائى و حكمت است. كتاب انديشه و تفكر و تدبر و خداشناسى است.
قرآن، كتاب ايمان و عمل صالح و جهاد و عدالت اجتماعى است.
كتاب بشارت و انذار، وعد و وعيد است.
كتاب تاريخ سازنده است. كتاب سازنده تاريخ است.
كتاب حكومت و سياست و قانون است.
كتاب هميشگى و همه جائى و همه جانبه و جامع است.
كتاب هدايت و راهنمايى است... و سخن خداوند است و پيام آسمانى او.
اين قرآن، بتدريج، در مدت 23 سال در شرايط گوناگون و طبق نياز، نازل شد و احكام و مقررات و عقايد و معارف اسلام، از طريق «وحى » به پيامبر رسيد و پيامبر هم آيات كتاب را به مردم ابلاغ كرد.

ادامه نوشته

همراه تنهاییت کیست؟

روزهاییست گس و بد مزه ، هوا ، هوای همیشگی نیست، دلم در پس تاریکی ابرهای سرگردانی پوسیده است، دیگر هیچ چیز حال مرا بهتر نکرده است نه لطیفه های نا لطیف دوستان و نه صدای باران در و دیوار شهر چه نا زیبا به من دهن کجی میکنند و صدای همهمه بیداد میکند.

چقدر مردم به هم بد نگاه میکنند و هیچ کس نیست که سکوت مرا در ته بغض فرو خورده ام باور کند و دستی گرم که حس بودن و جاری شدن به آدمی الهام کند نه دیگر هیچ چیز حال مرا بهتر نمیکند !
نمیدانم حال شما مردمان چگونه است ؟ حتما باز هم متهم خداست!
اما امروز باید میدانستم که چرا چنین شده ام همه زندگی همان است که بود ! پس من چرا خود نیستم و به دنبال حس ناآشنای دلم در کوچه پس کوچه های آنچه از خدا نوشته اند گشته ام به دنبال نسخه ای یا نقشه ای به سمت او...!

ادامه نوشته

12سوال قرآنی از امام هادی علیه السلام

یحیی بن اكثم دانشمند ‎ترین قاضی عصر مأمون در بصره بود.وی در احتجاج با امام هشتم ـ علیه‎السّلام ـ شكست خورد. همچنین در حضور مامون ،در مناظره با امام جواد - علیه السلام- نیز مغلوب گردید و هر دو یقین كردند كه علم و سیادت از مختصات خاندان علوی است.

گرچه یحیی بن اكثم متوجه شده بود كه علم امام هرگز با علم بشر عادی قابل مقایسه نیست، لكن چون شكست‎های سابق او موجب خفّت و كسر شأن او شده بود، همواره سعی می‎كرد تا روزی انتقام شكست‌های سابق خود را از امام بعد از حضرت جواد ـ علیه‎السّلام ـ بگیرد.
پس از شهادت امام جواد الأئمه ـ علیه‎السّلام ـ در مجلسی حضرت امام هادی ـ علیه‎السّلام ـ را ملاقات كرد و سؤالات و غوامض لا ینحل خود را بدین شرح از آن حضرت پرسید.1
سؤال اول: در مورد آیه‌ شریفه: «وَ قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ أنا آتیكَ بِهِ قَبْلَ أنْ یَرْتَدَّ الیكَ طَرْفُكَ»2 پرسید: «سلیمان تخت بلقیس را خواست و آصف بن برخیا، تخت را پیش از آنكه سلیمان چشم بر هم زند حاضر كرد، چگونه سلیمان كه پیغمبر(ص) بود، بر علوم آصف بن برخیا بی‌اطلاع بود و خود نتوانست تخت را حاضر كند؟»

ادامه نوشته

سیره قرآنی حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

از آنجا که طول عمر گل یاس پیامبر بسیار کوتاه، ولی فضایل او بسیار عمیق است، هنوز جز معصومان کسی نتوانسته به ژرفای وجودی آن حضرت پی‌ببرد و فضایل او را بشناسد.

زهرای مرضیه سلام الله علیها فرزند پدری است که نظام هستی به خاطرش پدید آمد «لو لاک لما خَلَقْتُ الأفلاک»[1] و مادرش اولین زن است که شهد اسلام را چشید و در میان نامردان با مال و جان خود از اسلام و آورنده آن دفاع کرد. نطفه پاک این بانو، پس از چهل روز عبادت شبانه روزی و بهره‌مندی پدر بزرگوارش از فیوضات غیبی و تناول میوه‌های بهشتی منعقد گشت. نور پاک آن حضرت قبل از خلقت آسمان و زمین خلق شده بود: «خُلِقَ نور فاطمه قَبْلَ أن یخْلُقَ الارضَ و السماء».[2]

ادامه نوشته

انوار وحی در خطبه زهرا(س)

پیوند قرآن و عترت بر اساس حدیث متواتر ثقلین، پیوندی عمیق و جاودانه است، که صد البته ادراک مقامات بلند غیبی، معنوی و عرفانی آنها اگر ممتنع نباشد برای فهم ما فوق طاقت و بسیار مشکل می باشد (1) ; در حقیقت، آنان دریای ژرف اند که به عمق ناپیدایشان راهی نیست.

در این میان، عصمت کبرا، حضرت زهرا(س) ویژگیهای بخصوصی دارد:
فضل زهرا را بشر کی می توان احصا کند قطره را قدرت نباشد وصف از دریا کند
روح متعالی و بلند او که «از ادراک آن حیران شود عقول » جبرئیل(ع) را تنزل داد و پایین آورد، (2) و در آن ایام سخت و دشوار، جبرئیل(ع)، مسائل و حوادث پیش رو تا بر پایی قیامت را به اطلاع آن دردانه پیامبر(ص) رساند و امیرمؤمنان(ع) ، آنها را نگاشت و بدین ترتیب صحیفه فاطمه(س) شکل گرفت:

ادامه نوشته

شأن نزول در یگانه

در بین ما شیعیان، سوره کوثر با سوره حضرت زهرا(س) مرادف است و حضرت زهرا(س) مصداق بارز و روشن «کوثر» قلمداد می‌شود؛لیکن با نگاهی به روایات شیعه و سنی ـ که در این زمان با کمک رایانه به راحتی دست یافتنی است ـ معلوم می‌گردد که روایات،حضرت زهرا(س) را مصداق «کوثر» معرفی نکرده‌اند؛بلکه مراد از «کوثر» را «نهری در بهشت» که خداوند آن را به پیامبر اکرم(ص) در عوض فرزندش «عبدالله» داد یا «نهری در بهشت که سفیدتر از شیر، صاف‌تر از بلور که در دو طرف آن قبه‌هایی از درّ و یاقوت است» و یا «حوضی بزرگ» دانسته‌اند.

سئوال این است که چگونه و چرا بدون وجود روایات،مفسران شیعه و سنی یکی از مصداق‌های «کوثر» را حضرت زهرا(س) دانسته‌اند1 و گاهی وی را برترین و بارزترین مصداق‌ها دانسته‌اند؟
آیا در تفسیر قرآن نباید قواعد و ضوابطی رعایت شود؟آن قواعد و ضوابط چیست که توانسته بدون وجود روایت،مصداق برای این سوره مشخص کند و آن ضوابط باید آن قدر با اهمیت باشد که حتی مفسران اهل سنّت نظیر فخر رازی که به این گونه فضائل کمتر بها می‌دهند،تشخیص داده که این احتمال را در بین پانزده احتمال پیرامون «کوثر» به عنوان قول سوم نقل کند و به عنوان تأیید بگوید:«بنابراین معنای سوره این است که خداوند به پیامبر اکرم(ص) نسلی می‌دهد که در طول زمان باقی می‌ماند.ببین چه اندازه از اهل بیت را شهید کردند، در عین حال جهان مملوّ از آنهاست.این در حالی است که از بنی امیه فرد قابل ذکری در دنیا باقی نماند،سپس بنگر و ببین چقدر از علمای بزرگ نظیر:باقر، صادق، کاظم، رضا و نفس زکیه2 و نظایرشان، در میان آنهاست».3

ادامه نوشته

شادى و سرور در قرآن

انسان هرگاه به خواسته ى خود برسد و به چيزهاى مورد علاقه ى خويش مانند مال، قدرت، نفوذ، موفقيت، علم، ايمان و تقوا دست يابد، در خود حالتى از شادى و سرور احساس مى كند.

شادى و سرور در قرآن
انسان هرگاه به خواسته ى خود برسد و به چيزهاى مورد علاقه ى خويش مانند مال، قدرت، نفوذ، موفقيت، علم، ايمان و تقوا دست يابد، در خود حالتى از شادى و سرور احساس مى كند. بنابراين، شادى امرى نسبى و مبتنى بر اهداف انسان در زندگى او است; مثلا اگر هدف كسى در زندگى جمع آورى مال و دست يابى به قدرت و نفوذ و مقامات دنيوى ديگر باشد، موفقيت در تحقق اين اهداف، سبب شادى و سرور او خواهد شد; امّا كسى كه هدف زندگى اش تمسّك و پايبندى به ايمان و پرهيزكارى و عمل صالح براى دست يابى به خوشبختى اخروى باشد، همين مسايل مايه و منشأ آرامش، امنيت و شادى وى خواهد شد.
قرآن هر دو نوع اين شادى را ذكر نموده است; مثلا شادى كفار به هنگام دستيابى متاع زندگى دنيا را چنين توصيف مى كند.«فَرِحُواْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فِى الاَْخِرَةِ إِلاَّ مَتَـعٌ;[1] و (اين مردم كافر) به زندگانى و متاع دنيا دل شادند در صورتى كه دنيا در قبال آخرت متاع ناقابلى بيش نيست».

ادامه نوشته

تجلی قرآن در گفتار معصومین (ع)

پدیدآورنده: الیاس کلانتری
در روایتی از امام محمّد باقر (ع) آمده است: هر گاه حدیثی برای شما باز گفتم منبع آن را از قرآن، جویا شوید... . 1

سیره معصومین و گفتار آن بزرگواران همگی ملهم از قرآن کریم است و ایشان بارها بدان اشاره کرده‌اند. آنهایی که با قرآن آشنایی دارند به خوبی می‌توانند رابطه گفتار و رفتارآنان را با قرآن بسنجند و نتیجه گیری کنند، البته گاه این استفاده‌های آن حاملان آن قدر ظریف و لطیف است که جز خود آنها کسی ذوق آن را ندارد که این گونه از قرآن استفاده نماید. در شماره‌هایی از بشارت تجلّی قرآن در سیره معصومین را بررسی کردیم. در این شماره نیز گفتاری از امیرمؤمنان علی (ع) را آورده و رابطه‌های پیدا و پنهان آن را با قرآن نشان می‌دهیم:
در خطبه 199 نهج البلاغه می‌خوانیم:

ادامه نوشته

سیره قرآنی امیرمؤمنان امام علی علیه السلام

قرآن کریم و این کتاب آسمانی آنقدر با عظمت و گرانسنگ است که تاکنون هیچ گفته و نوشته با آن برابری نکرده و تا روز قیامت نظیر و مانندی برایش پیدا نخواهد شد. چرا که این کتاب، کلام خداوند است؛ وحی الهی است که بر رسول بشریّت و پیامبر خاتمیّت نازل گشته است.

این قرآن که در زمان نزول، توسّط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شرح و تفسیر و تأویل می شد؛ پس از وی شرح و تفسیرش به عهده خاندان پاک و معصوم آن حضرت واگذار گردید.
به آنانکه امینِ وحی خدا، بارها برای آوردن پیام خدا برای پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به خانه شان آمد.
به او که پیامبر بارها درباره اش فرمود: «او همراه قرآن است و قرآن همراه اوست.»
به او که هزار درب علم از علوم توسّط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برایش گشوده شد و به او که داناترین فرد در امّت به قرآن بود.

آری، آن کس عهده دار چنین کاری شد که هم کاتب وحی بود و هم جامع آیات و سور قرآنی و هم بزرگ ترین مفسّر کتاب آسمانی.
او علی بن ابی طالب بود که از دوران نه سالگی؛ یعنی آن زمانی که قرآن کریم بر پیامبر نازل گردید، همراه قرآن بود.

ادامه نوشته

در ساحل نهج البلاغه (قرآن در نهج البلاغه)

اقیانوس بیکران حقایق
قرآن مجید، برترین و آخرین پیام خداوند و بزرگ ترین گوهر گرانبهای به جای مانده از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سرچشمه جوشان معارف اسلامی و اقیانوس بیکران حقایق است.

امیرمؤمنان امام علی علیه السلام در خطبه ای از نهج البلاغه در توصیف این کتاب آسمانی چنین می فرماید: «قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که رونده آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جدا کننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستون های آن خراب نشود، شفا دهنده ای است که بیماری های وحشت انگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند، و حقی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند...، دریایی است که تشنگان آن آبش را تمام نتوانند کشید و چشمه ای است که آبش کمی ندارد...».

ادامه نوشته