2 - راه حس و علم يا راه طبيعت:
 مقصود از راه حس و علم يا راه طبيعت اين است كه با مطالعه در خلقت و آفرينش موجودات نظام هستى انسان پى به آفريدگار متعال مى‏برد:
 «انّ فى خلق السموات و الارض واختلاف الليل و النهار لايات لاولى‏الالباب الذين يذكرون اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران، 191)
 مسلّماً در آفرينش آسمان و زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه‏هاى روشنى براى خردمندان است . همانان كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏اند ياد مى‏كنند و در اسرار آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند و مى‏گويند پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده‏اى منزّهى تو ما را از عذاب آتش نگاه دار .
 
 3 - راه عقل يا راه برهان و استدلال:
 الف) برهان امكان وجوب يا علت و معلول:
 هر موجودى را ما در اين جهان وابسته مى‏بينيم اين وابستگى نمى‏تواند تا بى‏نهايت پيش‏برود و جهان مجموعه‏اى از وابسته‏ها باشد اين خود دليل بر اين است كه در عالم ذات مستقلى قائم بالذات وجود دارد كه همه اين وابسته‏ها به او بسته‏اند و به تعبير ديگر نظام علت و معلول بايد منتهى به علتى شود كه خود معلول چيزى نباشد و وجودش از خودش باشد.
 «الف) يا ايهاالناس انتم الفقراء الى اللَّه و هو الغنى الحميد» (فاطر، 15)
 اى مردم شما همگى نيازمند به خداييد تنها خداوند است كه بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است .
 ب ) يسئله من فى السموات والارض كلّ يوم هو فى شأن»( الرحمن 29)
 تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از او تقاضا مى‏كنند و او هر روز در شأن و كارى است .
 ج ) ام خلقوا من غير شئى ام هم الخالقون» (طور، 35)
 آيا آنها بى هيچ آفريده شده‏اند يا خود خالق خويشند .
 ب ) برهان حركت :
 «فلمّا جنّ عليه الليل رأى كوكباً قال هذا ربّى فلمّا افل قال لا احب الافلين...»
( انعام، 76)
 هنگامى كه تاريكى شب او را بپوشانيد ستاره‏اى مشاهده كرد گفت اين خداى من است امّا هنگامى كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم .
 حضرت ابراهيم‏عليه السلام غروب كردن ستارگان و ماه و خورشيد را دليل بر عدم شايستگى آنها براى الوهيّت دانست به خاطر اينكه تغيير و تحول نشانه حدوث آنها است و حدوث آنها دليل بر آنست كه خالقى آنها را ايجاد كرده است.
 و بيان برهان حركت از نظر عقلى به اين صورت است كه هر حركتى نياز به محرك دارد و اگر آن محرك يك امر ثابت نباشد بلكه آن هم نيز داراى حركت باشد تسلسل لازم مى‏آيد كه عقلاً ممتنع است بنابراين سلسله حركات منتهى به محرّكى مى‏شود كه متحرّك نيست.
 ج ) برهان صديقين:
 «شهداللَّه انّه لا اله الاّ هو و الملئكة و اولواالعلم قائماً بالقسط...» (آل عمران، 18)
 خداوند با ايجاد نظام واحد جهان هستى گواهى مى‏دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش هركدام به گونه‏اى بر اين مطلب گواهى مى‏دهند در حالى كه خداوند در تمام عالم قيام به عدالت دارد .
 «اولم يكف بربك انه على كل شئ شهيد» (فصلّت، 53)
 آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است .
 مقصود از برهان صديقين آنست كه به وسيله آن از ذات مقدس خداوند پى به وجود مقدس او مى‏برند كه ديگر مخلوقات واسطه در اثبات وجود او نخواهند بود و اين برهان مخصوص انسانهاى كامل است. لذا حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «خداوند بهترين دليل بر وجود خويش است؛ «يا من دلّ على ذاته بذاته» دعاى صباح‏
 
 روايات
 
 1 - دليل بر اثبات توحيد
 سئل زنديق عن الصادق‏عليه السلام ما الدليل على صانع العالم فقال: «وجود الافاعيل التى دلّت على انّ صانعها صنعها. الا ترى انّك اذا نظرت الى بناء مشيّد علمت انّ له بانياً و ان كنت لم تر البانى و لم تشاهده».
 زنديقى از امام صادق عليه السلام پرسيد چه دليلى بر سازنده جهان وجود دارد؟ امام فرمود: كارها دلالت دارد بر اينكه هر مصنوعى و ساخته شده‏اى را شخصى ساخته است، به درستى كه هرگاه به ساختمان محكمى بنگرى مى‏دانى كه براى آن بنا كننده‏اى وجود دارد اگرچه او را مشاهده نكرده باشى . (توحيد 244)
 
 2 - دليل بر حدوث نظام هستى‏
 قد سئل الرضاعليه السلام عن الدليل على حدوث العالم فقال: «انت لم تكن ثم كنت و قد علمت انّك لم تكوّن نفسك و لاكوّنك من هو مثلك». 
 از حضرت رضا عليه السلام از دليل بر حدوث جهان سؤال شد، امام فرمودند: تو در يك زمانى نبودى، بعد به وجود آمدى و به تحقيق مى‏دانى كه خودت سازنده خويش نبودى و مانند تو هم قدرت بر آفريدن تو را نداشته است . (توحيد / 52)
 
 3 - شناخت خداوند
 قال على‏عليه السلام: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود ونقض الهمم».
 خداوند را شناختم به اينكه تصميم‏ها از بين مى‏رود و گره‏ها باز مى‏شود و همّت‏ها شكسته مى‏شود . (نهج‏البلاغه/حكمت 250)
 
 4 - ديدن خداوند از راه قلب
 سأل رجل عن الباقرعليه السلام عن رؤية الله فقال‏عليه السلام: «لم تره العيون بمشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان».
 مردى از امام باقر عليه السلام از ديدن خدا سؤال كرد، فرمود: چشم‏ها در ظاهر او را نديده است و لكن دل‏ها او را به حقايق ايمان درك نموده است . (بحار / 4 / 26)
 
 5 - يگانگى خداوند
 قال على‏عليه السلام: «و اعلم يا بنىّ انه لو كان لربّك شريك لا تتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنّه اله واحد».
 اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: بدان اى پسرم اگر براى پروردگارت شريكى بود البته رسولان او به نزد تو مى‏آمدند و محقّقاً نشانه‏هاى خدايى و فرمانروايى او را مى‏ديدى و حتماً افعال و صفات او را مى‏شناختى و لكن او خدايى است يگانه. (محجّة البيضاء / 1 / 213)
 
 6 - رزق و معرفت خداوند
 قال الصادق‏عليه السلام: «ما اقبح بالرجل يأتى عليه سبعون سنة او ثمانون سنة يعيش فى ملك الله و يأكل من نعمه ثم لا يعرف الله حق معرفته».
 چقدر زشت است بر انسان كه هفتاد يا هشتاد سال از عمر وى بگذرد و در زمين خدا زندگى كند و از نعمت خدا بهره برد و خداى را چنانچه شايسته است نشناسد. (بحار / 4 / 54)
 
 7 - صفات ثبوتى خداوند 
 الف - علم و حيات‏
 قال الصادق‏عليه السلام: «ان الله علم لاجهل فيه حيات لاموت فيه نور لاظلمة فيه».
 خداوند علمى است كه جهل در او نيست، حياتى است كه در او مرگ نيست، نورى است كه در او تاريكى نيست . (توحيد/137)
 ب - قدرت‏
 عن ابى عبدالله قال: «قيل لامير المؤمنين هل يقدر ربّك ان يدخل الدنيا فى بيضة من غير ان يصغر الدنيا او يكبر البيضة قال: ان الله تبارك و تعالى لا يُنسب الى العجز و الّذى سألتنى لا يكون». (توحيد / 130)
 امام صادق عليه السلام فرمود: از حضرت على عليه السلام سؤال شد آيا پروردگارت قدرت دارد كه دنيا را در تخم مرغى قرار دهد بدون اينكه دنيا كوچك يا تخم مرغ بزرگ گردد؟ فرمود: نسبت ناتوانى به خدا داده نمى‏شود و آنچه را كه تو سؤال كردى نمى‏باشد (توضيح اينكه قدرت خدا به امور ممكن تعلّق مى‏گيرد، نه به امور ممتنع و آنچه تو سؤال كردى از امور ممتنع است) .
 
 8 - صفات سلبى‏
 عن حمزة بن محمد قال: كتبت الى الحسن‏عليه السلام اسأله عن الجسم و الصورة فكتب‏عليه السلام «سبحان من ليس كمثله شى‏ء لا جسم و لا صورة».
 حمزةبن محمد گويد: از امام حسن عليه السلام از جسم و صورت خداوند سؤال كردم، در پاسخ فرمود: منزّه است كسى كه مانند او چيزى نيست، خداوند جسم و صورت نيست . (توحيد / 97)
 
 9 - عدم محدوديت صفات خداوند
 قال على‏عليه السلام: «الحمد للَّه الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يؤدّى حقّه المجتهدون الذى لا يدركه بُعد الهمم و لا يناله غوص الفطن الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود ...». 
 سپاس خداوندى را كه سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمت‏هاى او ناتوان و تلاشگران از اداى حق او درمانده‏اند، خدايى كه افكار ژرف انديش ذات او را درك نمى‏كنند و دست غوّاصان درياى علوم به او نخواهد رسيد، پروردگارى كه براى صفات او حد و مرزى وجود ندارد. (نهج البلاغه / خطبه 1)
  اشاره‏
 شخصى به حضرت صادق‏عليه السلام عرضه داشت مرا به توحيد راهنمايى فرماييد. حضرت فرمودند: آيا سوار كشتى شده‏اى در حالى كه كشتى شكسته شود و در آن هنگام كسى نباشد كه تو را نجات دهد و شناگرى كه تو را بى‏نياز نمايد، گفت: آرى. امام فرمودند: آيا در آن زمان قلب تو به موجودى متوجه شد كه قادر باشد تو را از اين مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد: آرى، حضرت فرمودند: همان چيزى كه قلب تو به سوى آن متوجه شد خداوند متعال است. (بحار / 89 / 232)