فرق مكتب انبياء با مكتب متفكران بشرى
عقايد شرك و بت پرستى به وسيله متفكران بشر منتشر گشته است. تفكرى ساده از ظاهر زندگى دنيا, از مشاهده خورشيد و طلوع و غروب شكوهمندش ازماه و ستارگان درخشانش. از درياها و كوهها و دشتهايش. از پرندگان وچرندگان وخزندگانش, وبالاخره ازنسل بشر كه با عقل و خرد از همه جاندارانش ممتاز است.
همه مشركان از ديرباز به خداى يكتا باور داشته اند: خدايى كه با آفرينش كائنات, قدرت و عظمت خود را به نمايش گذاشته است. خدايى كه در آفرينش يكتا است, اما درنظام آفرينش وكائنات, خدايان آسمانى و مقدسات عالم بالا را به عنوان ارباب انواع برگزيده است و درنظام زندگى خاكى, خدايان زمينى و پادشاهان و اميران را برگزيده است تا حافظ نظم اجتماع باشند و رهبرى نسل بشر را به عهده بگيرند.
متفكران نسل اول مى گفتند: اراده ذات قاهر احديت بر افلاكيان وخاكيان جارى است. هيچ كس ازحيطه اقتدار اوخارج نيست. هرقانونى كه درعالم بالا اجرا شود, وهر نظامى كه در قبايل و عشاير وملتها حكومت كند براساس مشيت او است واگر خداوند قاهر لايزال بخواهد قانونى را نسخ كند و نظامى را منحل كند, با قدرت قاهره اش دريك لحظه اراده خود را به كرسى مى نشاند.
ازاين رو فرستادن رسولان و انبياء كه بيايند و به نام الله در برابر بشر به دعوت برخيزند, كار معقولى نخواهد بود, وكار نامعقول از خداوند قاهر سرنخواهد زد. و به فرض آن كه كه خداوند قاهر بخواهد كه خود مردم به تغيير نظام اجتماعى بپردازد, بايد رسول را از عالم بالا گسيل دارد, مانند فرشتگان كه كارگزاران عالم بالايند. موجودات خاكى را به رسالت عالم بالا چه كاراست؟
واگر به فرض, خداوند قاهر بخواهد موجود خاكى را به رسالت برگزيند, بايد وسائل قدرت وشوكت او را در همين مهد طبيعت در اختيار آن رسول بگذارد تا در اثر قدرت قاهره و شكوه و جلال طبيعى بتواند اراده خدا را اجرا كند و دنياى مطلوب را بنيان گذارى نمايد. پس چرا برخلاف عقل و منطق, هماره مردمان فقير و متوسط, افرادى مقهور و مستضعف, دعوى رسالت مى كنند؟
بت پرستان انديشه مى كردند كه اگر خداوند قاهر از كارهاى ما ناراضى و ناخرسند باشد, چرا همين امروز كه درحال معصيت ونافرمانى او هستيم عذابمان نمى كند تامايه عبرت ديگران گرديم؟ چرامى گذارد به تمرد و عصيان ادامه دهيم تا سپس مجبور شود دوباره دنيا را به هم بريزد و حشر همگانى ايجاد كند وما را كيفر نمايد؟
بنابراين, نه ادعاى رسالت قابل قبول است ونه موضوع معاد و رستاخيز, زندگى همين است كه ما داريم, ونظام اجتماعى مطلوب, همين است كه در اقطار دنيا برقرار است و هر قومى به ميزان استعداد و لياقت خود, مرام و مسلكى را زنده مى سازند و به زندگى خود ادامه مى دهند. كاروان بشريت مى آيد و مى رود. جمعى زنده مى شوند وجمعى مى ميرند ومردگان هرگز زنده نخواهند شد.(معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرك/30 ـ 42)
متفكران بشريت امروز هم به همان عقايد و افكار ديرين مى انديشند. توحيد را به صورتى كه خود مى گويند مى پذيرند: توحيد در آفرينش, نه درعالم تربيت و پرورش. ذات احديت راخداى گيتى مى دانند و تربيت جهان آفرينش را به انديشمندان و رهبران مى سپارند. با وجود اين كه حاضر شده اند در مسأله توحيد با انبيا كنار بيايند و توحيد افعال و تربيتى را تأييد كنند وحتى حاضر شده اند كه در برابر مردان الهى سر تعظيم فرود آورند و رسالت آنان را بپذيرند, اما راجع به رستاخيز, هيچ گاه وهيچ وقت, سرتسليم فرود نياورده اند.
مسأله رستاخيز, تنها مايه افتراق مكتب انبيا با مكتب انديشمندان بشرى است. و انبياى الهى هماره در راه احياى مكتب خود و آگاه كردن مردم از زندگى بعدى فداكاريها كرده اند و مرارتها و سختيها كشيده اند. و بدين جهت مى بينيم كه سوره هاى مكى, همه وهمه درباره معاد و رستاخيز است, وهر مسأله اى را كه قرآن شروع مى كند, از روز معاد و رستاخيز سر بر مى آورد و به آخرت ختم مى كند.
اساس مكتب انبيا بر تشويق وتهديد است, مى گويد: اى بشر در برابر زرق و برق دنيا خاضع شده اى, دنيايى كه نوش و نيش آن همطراز است. تو به خاطر شيفتگى به نعمتهاى فراوان دنيا تن به خوارى و مذلت مى دهى يا بر سر ديگران مى زنى تا به خواسته هايت برسى. ما براى تو در زندگى بى پايان آخرت, نعمتها و مقامها و لذتها و كامها مهيا كرده ايم. تا اين حدّ بنده دنيا مشو و دل به خدا بسپار و براى آخرت بكوش كه نوشى بى نيش خواهد بود. تو اى بشر دست از خطاكارى و ستمبارگى بردار و در برابر حق خاضع شو و رسالت الهى را دائر به زندگى معاد و رستاخيز بپذير و گرنه در آخرت از همه نعمتها محروم مى شوى و درخوارى عذاب دوزخ جاويد و مخلد خواهى ماند. پس هرآن كس كه نعمت مى خواهد در دنيا به حق خود قناعت كند و نعمت آخرت بجويد وهرآن كس كه از نقمت مى هراسد, در دنيا دست از ستمكارى بردارد تا از عذاب دوزخ برهد, ولى انتخاب آخرت و وانهادن زندگى حاضر دنيا جز در اثر ايمان حاصل نمى شود وهمين ايمان است كه مكتب انبيا را پايه گذارى مى كند.
دعوت انبيا ازايمان به رسالت آغاز مى شود و به رستاخيز ومعاد خاتمه مى يابد.
در اين ميان احكام عبادات و تكاليف فردى واجتماعى است كه بايد براساس مكتب انبيا انجام شود. اگر پيامبرى در آغاز مكتب نتواند موفق شود و مردم رسالت او را باور نكنند,, نوبت به شاخص دوم كه رستاخيز و معاد است نخواهد رسيد. لذا مى بينيم كه دعوت نوح و هود, بيش تر در پيرامون همان شاخص اول دور مى زند, ولى دعوت صالح از شاخص اول گذشته و در پيرامون شاخص دوم بيش تر به بحث و كنكاش مى پردازد و بديهى است كه رفته رفته انبياء الهى شاخص دوم را هم كه معاد باشد, مدلل كرده و ايمان امتها را به سوى آن جلب كرده و بالاخره از دوران موسى و عيسى و بالاخص از دوران محمد(ص) خاتم انبيا بيش تر به مسأله زندگى و تكاليف فردى واجتماعى پرداخته اند.
3. ازنظر تاريخ قرآن, ناقه صالح اولين معجزه اى است كه در عالم رسالت ارائه شده است. و اين بدان خاطر بود كه قوم ثمود تا حدى نرمش نشان دادند و گروه نسبتاً عظيمى به او ايمان آورده و موضوع رسالت را پذيرا شدند. وگويى ازسرنوشت قوم نوح وعاد, درس عبرت آموخته بودند.
سران و سروران قوم نوح, تنها با نوح سخن مى گفتند وخود را همپايه مؤمنان به اصطلاح اراذل نمى دانستند, چرا كه عده آنان معدود بود. سران و سروران قوم هود هم تنها با هود سخن گفتند و با مؤمنان قوم كه معدود و بى جايگاه بودند, سخن نگفته. اما سران و سروران قوم ثمود, با مؤمنان قوم خود سخن مى گفتند:
(سران مستكبر ثمود به مؤمنان مستضعف, گفتند: آيا شما يقين كرديد كه صالح ازجانب خدا مبعوث شده است؟
مؤمنان گفتند: ما به رسالت صالح و برنامه هاى اعتقادى او ايمان داريم.
ستكبران گفتند: ما به اعتقادات شما كافريم و در نهايت ناقه صالح را پى كردند و به صالح گفتند:
اگر واقعاً رسول خدايى ما را به عذاب الهى كيفر كن.
در پى اين درخواست صاعقه اى از آسمان بر زمين افتاد و زمين را چنان لرزاند كه فرصت برخاستن نيافتند, وهركس از بسترخواب خود برخاست, پيش از آن كه زانوها را از زمين بردارد, زير هوار مدفون شد.)(اعراف/74 ـ 78, مؤمنون/33 ـ 38, نمل/45 ـ 48)
4. براساس روايات, ناقه صالح به اقتراح و پيشنهاد قوم ثمود, ارائه شد. يعنى قوم ثمود تا اين حد تسليم شدند كه رسالت بشر ناممكن نيست, ولى گفتند: هركس ازجانب شخص غايبى پيام مى آورد, بايد با نشانه اى همراه باشد. بدين رو, از صالح تقاضا كردند, تقاضايى مشروع و مقدس و گفتند: بايد از جانب خداى ناپيدا, نشانه اى بياورى تا صدق ادعايت معلوم شود. صالح گفت: هر نشانه اى را كه شما خود پيشنهاد كنيد, مى پذيرم و ازخداوند تقاضا مى كنم كه خواسته شما را عملى سازد.
آنان با وسوسه سران قوم, به صالح پيشنهاد كردند كه همين تپه معهود را به صورت ناقه اى لباس حيات بپوشاند و خداوند خواسته آنان را عملى كرد و ازخاك تپه, ناقه اى بزرگ و جسيم آفريد كه مى توانست آب يك چشمه عظيم را در يك روز بياشامد و روزى كه ناقه را كشتند, فقط توانستند با شمشير, رگ پاى شتر را قطع كنند كه از حركت باز ماند و نتواند به آبشخور آنان بيايد. قرآن مجيد, اين روايات را به طور موجز و در حد اجمال تأييد مى كند. از جمله مى گويد:
(وآتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآيات الاّ تخويفاً) اسراء/59
ما به قوم ثمود, ماده شترى به رسم آيت ونشانه عطا كرديم كه هر كوردل را بينا مى نمود و راه ايمان را براى او هموار مى كرد. ولى قوم ثمود, سيه كارى نمودند و ناقه را پى كردند. اينك ديگر ما آيات و نشانه ها را فقط به خاطر انذار و بيم عطا مى كنيم, نه براى چشم روشنى مردم و اقتراح آنان. وبازمى گويد:
(هذه ناقة لها شرب ولكم شرب يوم معلوم) شعراء/155
و مى گويد:
(انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر. ونبّئهم انّ الماء قسمة بينهم كلّ شرب محتضر. فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر) قمر/27 ـ 29
اين بديهى است حيوانى كه بتواند به اندازه يك جمعيت وافر آب بياشامد و آب چشمه يا قناتى را براى يك روز به خود اختصاص دهد, بسيار عظيم الجثه خواهد بود و طبيعى است كه اگر بخواهند آن را بكشند با شمشير و نيزه و تيركمان, امكان آن را نمى يابند , لذا عصب پاى شتر را قطع كردند تا نتواند به آبشخور برود و يا در صحرا به چرا مشغول شود.
5. براساس آنچه در مبدء آفرينش و آغاز نسل بشر گذشت, هر موجود زنده اى, نطفه خاصى دارد. اگر نطفه آن حيوان با آب حيات مخلوط شود, رشد و پرورش پيدا مى كند. چه در رحم مادر باشد و يا در لابراتوار طبيعت و بسترخاك وهرچند آب حيات بيش ترى در آفرينش و پرورش نطفه دخالت كند, آن حيوان جثه بزرگ تر و عمر بيش ترى خواهد داشت. اينك نطفه هاى حيوانات و ازجمله نطفه بشر با يك سر سنجاق از مايع پرتوپلاسم (آب حيات) تغذيه و كشت مى شود و جثه اى دارد كه همگان مى بينند. اگر براى نطفه يك شتر به مقدار خروارها آب حيات مصرف شود, طبيعى است كه ناقه اى مانند ناقه صالح پا به عرصه وجود مى گذارد. بلى وهو الخلاق العليم.
نمونه اين پديده ها را در فسيل حيوانات عظيم الجثه وماموتهاى ادوار اوليه خلقت مى توانيم مشاهده كنيم. البته در آفرينش حيات, اسرار ديگرى هم هست كه نمونه آن را درمورد عصاى موسى خواهيم خواند.
6. براساس روايات, ناقه صالح را يك نفر كشت. مردى سرخ مو و سرخ چهره. اين مسأله در روايات اسلامى به صحت پيوسته است:
(رسول خدا به على گفت: شقى ترين افراد نسل بشر دوتن مى باشند. اولين آن دو تن, مردك سرخ چرده قوم ثمود كه ناقه صالح را پى كرد و دومين آن دو تن, كسى است كه موى محاسنت را ازخون سرت خضاب خواهد كرد) (مناقب ابن مغازلى, حديث5,9,241; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 1/78)
دراين زمينه روايات بسيارى وارد شده است نكته اى كه بايد در اين جا مطرح شود بحث از نام و نشان آن مرد نيست, چرا كه درمسائل تربيتى تأثيرى ندارد. نكته اى كه بايد مطرح شود آن است كه قرآن مجيد, مسؤوليت ناقه را به عهده همگان مى گذارد وهمگان را با صاعقه آسمانى هلاك مى كند.
شرح اين نكته در سوره شمس مطرح شده است كه بعد از سوگندهاى غلاظ و شداد, مى گويد:
(كذّبت ثمود بطغواها, اذ انبعث اشقاها)
درآن هنگام كه شقى ترين قوم ثمود براه افتاد تا ناقه را پى كند وهمگان رضا دادند, طغيان قوم ثمود و تكذيب آنان مسجّل شد, ولذا همگان را نابود كرديم. از اين رو, على (ع) در نهج البلاغه مى گويد:
(اى مردم, اين رضايت عموم, ونارضايتى عموم است كه مردم را به هم پيوند مى دهد. ناقه صالح را يك تن تنها پى كرد, اما خداوند همه آنان را با عذاب خود ريشه كن ساخت, چرا كه همگان به پى كردن ناقه رضا دادند.
قرآن مجيد مى گويد:
(فعقروها فأصبحوا من النادمين) (شعراء/157) وندامت آن گاه بود كه سنگى عظيم مانند پاره آتش در زمين آنان فرود آمد و بنيان اجتماع آنان را به زيرخاك فرو برد.)
7. چنان كه در عبارت نهج البلاغه عنوان شده است. سنگى عظيم از آسمان فروافتاد و در اثر لرزش زمين, خانه هاى قوم ثمود برسرشان فرو ريخت. قرآن مجيد مى گويد:
(فأخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعداً للقوم الظالمين) مؤمنون/41
وسنگ آسمانى, از هنگامى كه وارد جو زمين مى شود, با فرياد ونعره شديدى فرود مى آيد تا به زمين سقوط كند. وچون سقوط كند, زمين لرزه شديدى ايجاد مى كند:
(فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمين) اعراف/77
اين سقوط در صبحگاهان صورت گرفت:
(فأخذتهم الصيحة مصبحين) حجر/67
وحتى نور و درخشش خيره كننده آن را با چشمهاى خود ديدند:
(فأخذتهم الصاعقة و هم ينظرون) ذاريات/44
صاعقه آسمانى آنان را فرا گرفت وآنان با چشم خود شاهد بودند.