خورشید مهرت از پشت میله ‏ها سر خواهد زد

زندان بصره ‏بود و تاریکی تنهایی و سیاهی غل ‏وزنجیر
و طنین ناله‏ های زندانیانی که‏ شکنجه می‏شدند.


در زندان هارون الرشید (لعنة اللّه علیه)، فرقی نمی‏کرد
که به چه گناهی مجازات انجام می‏گرفت، فقط اگر زندانی از شیعیان
علوی بود دیوارهای زندان بر او تنگ‏تر و خشن‏ تر می‏شد.

در میان ناله‏ های زندانیان، صدای ذکر مرد خدایی شنیده می‏شد
که جز به نام خدا، کلمه ‏ای دیگر بر زبان نمی‏راند.


بارها خواستیم او را از پشت میله‏ های زندان ببینیم،
اما جز سایه عبادت او بر روی دیوارها، چیزی ندیدیم.

نفسش مانند نسیم سحرگاهی بود که خواب نیمه شب
را از چشمانمان می ‏ربود و ما را به نافله شب دعوت می‏کرد.


روزهای پیاپی روزه می‏گرفت و حتی از غذای اندک
افطارش، به زندانیان گرسنه می‏بخشید.

نگاهش، خورشید مهری را می‏مانست که همه را از نور عطوفت
و بخشش خویش گرما می‏داد و فضای سرد و بی‏رحم زندان
را چون روزهای آفتابی بهار می‏کرد.


عجب صبور بود و بردبار!
آن همه زخم زبان و طعنه که از زندانیان غیر علوی و مأمورین
بنی عباس می‏شنید و آن همه آزار و شکنجه که می‏دید، اندکی
از بردباریو صبر جمیل او نمی‏کاست و زبان او را جز به
دعای خیر در حق دیگران باز نمی‏کرد.

تا آن جا که روزهای آخر، هر که بر او جفا کرده و در حق او به
ناروا حرفی زده بود، سر شرمساری به آستان نگاه مهربانش می‏سایید
و به اندازه همه عمر محبت ندیده‏اش، از مِهر او سرشار می‏گشت.


اما یک شب که همه ظلمت عالم را با خود داشت، جنازه
نورانی‏اش را غریبانه از زندان بردند.

بعدها از زبان یکی از مأمورین هارون شنیدیم که آن سید علی علیه‏السلام
از فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است
و نَسَب به رسول خدا می‏برد.


آن مرد که به سادگی با زندانیان بر سر سفره خالی
دل‏هایشان می‏نشست و از مهر و ایمان خود، آنان را لبریز می‏ساخت
امام هفتم شیعیان است که او را به جهت کظم
غیظ و خشمش، کاظم علیه‏السلام می‏نامند!

هنوز می‏توان صوت محزون مناجات‏های شبانه‏اش
را از زبان میله ‏های زندان شنید!


نزهت بادی