امام علي عليه السلام و قبول حكومت
و قضيه به جايي رسيده بود كه وقتي علي عليه السلام نماز خواند، مردم گفتند: نماز علي عليه السلام ياد آورد نماز پيامبر صلي اللّه عليه وآله بود.
كما روي مسلم بإسناده عن مطرف قال: (صلّيت أنا وعمران بن حصين خلف علي بن أبي طالب فكان إذا سجد كبر، وإذا نهض من الركعتين كبر، فلما انصرفنا من الصلاة قال: أخذ عمران بيدي، ثم قال: لقد صلي بنا هذا صلاة محمد صلي الله عليه وسلم، أو قال: قد ذكرني هذا صلاة محمّد صلي الله عليه وسلم).صحيح مسلم: 2 / 8 طبعة دارالفكر بيروت، (1 / 169) باب إثبات التكبير من كتاب الصلاة
روي البخاري، عن عمران بن حصين قال: صلّي مع علي بالبصرة فقال: ذكرنا هذا الرجل صلاة كنّا نصليها مع رسول اللّه صلي الله عليه وسلم). صحيح البخاري: 1 / 200، ط. دار الفكر بيروت الاوفست عن طبعة دار الطباعة باستانبول. باب إتمام التكبير في الركوع من كتاب الآذان
و في رواية اخري عن مطرف بن عبد اللّه، قال: (صليت خلف علي بن أبي طالب أنا وعمران بن حصين فكان إذا سجد كبر، وإذا رفع رأسه كبر، وإذا نهض من الركعتين كبر، فلما قضي الصلوات أخذ بيدي عمران بن حصين فقال: لقدذكرني هذا صلاة محمّد صلي الله عليه وسلم، أو قال: لقد صلّي بنا صلواة محمّد صلي الله عليه وسلم). صحيح البخاري: 1 / 191، باب إتمام التكبير في السجود
وثانياً: عده اي از مردم كه در زمان عثمان به تصرف بي رويه بيت المال عادت كرده بودند، و انتظار داشتند در زمان علي عليه السلام نيز به همان منوال كار پيش برود، و روي اين جهات، علي عليه السلام به مردم مي گويد: (اگر چنانچه منظور شما اين است كه حكومت من نيز به همان روش خلفاء گذشته باشد، و كتاب خدا وسنت پيامبر كنار گذاشته شود، من حاضر نيستم اين چنين حكومتي را بپذيرم) ، همانگونه كه بعد از فوت عمر در شوراي شش نفره، عبدالرحمن به علي عليه السلام پيشنهاد كرد كه حكومت را به شرط عمل به سيره شيخين بپذيرد، ولي علي عليه السلام قبول نكرد.
وخلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلي بن أبي طالب، فقال: لنا اللّه عليك، إن وليّت هذا الأمر، أن تسير فينا بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه، وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: أسير فيكم بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا اللّه عليك، إن وليّت هذا الأمر، أن تسير فينا بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه، وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه، وسنة نبيه، وسيرة أبي بكر وعمر). تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162، رجوع شود به شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188، ج 9 ص 53، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263، الفصول في الأصول از جصّاص، ج 4 ص 55، أسد الغابة ج 4 ص 32، السقيفة وفدك از جوهري ص 86، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930، تاريخ الطبري ج 3 ص 297، تاريخ ابن خلدون ق 1، ابن خلدون ج 2 ص 126.
و عاص بن وائل گويد: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصيتي مانند علي با عثمان بيعت كرديد؟ پاسخ داد: گناه من چيست كه سه مرتبه به علي پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولي قبول نكرد. ولي عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت.
(عن عاصم، عن أبي وائل، قال: قلت: لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي اللّه عنه، قال: ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب اللّه، وسنة رسوله، وسيرة أبي بكر وعمر رضي اللّه عنهما، قال: فقال: فيما استطعت، قال: ثم عرضتها علي عثمان رضي اللّه عنه فقبلها) مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباري ج 13 ص 170
و در همان خطبه مورد نظر شما نيز حضرت علي عليه السلام به همين قضيه اشاره كرده و مي فرمايد: (فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْ آفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ). (زيرا ما با حادثه اي روبرو هستيم كه آن را چهره ها و رنگهاست، حادثه اي كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمي ماند، آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و نا آشناخته شده است).
پس روشن هست كه سخن حضرت علي عليه السلام كه مي گويد: (مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد) ، يعني اگر مي خواهيد همان مسير خلفاء گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم به سراغ كساني برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند.
وقبول اين چنين حكومت نه تنها مشمول آيه شريفه (وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضي اللّه ورسوله امراً...) نيست، بلكه خلاف نظر خداوند عز وجل است، همانطوري كه به حضرت داود مي گويد: (يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق). سوره ص: 26
و حاكم اسلامي در صورتي مي تواند حكومت حق تشكيل دهد كه جامعه پذيراي آن باشد، و اگر چنانچه حاكم منصوب از طرف خدا، قادر به اجراي حق نباشد تشكيل حكومت، و يا قبول حكومت بر او واجب نيست. همانطوري كه رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله در مدتي كه مكّه بودند اقدام به تشكيل حكومت نكردند ولي بمجرد آمدن به مدينه و اعلام آمادگي مردم، اقدام به تشكيل حكومت نمود.
و به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه موضوع امامت با قضيه حكومت جداست، چون امامت يك منصب خداوندي است، ولي حكومت از شئونات إمامت است پس هر كسي را كه خداوند به اين مقام والا نصب كند، إمام است، چه مردم بخواهند و يا نخواهند.
مي بينيم خداوند تبارك وتعالي در باره حضرت ابراهيم مي گويد: ما تو را بعنوان امام و پيشواي مردم معين مي كنيم: (إنّي جاعلك للنّاس إماماً). سوره بقره: 124
ودر باره حضرت داود مي گويد: ما تو را خليفه روي زمين قرار داديم پس در ميان مردم، حاكم بحق، باش: (يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق). ص: 26
حضرت موسي از خداوند مي خواهد كه جانشين بعد از او را معين نمايد: (واجعل لي وزيراً من أهلي).طه: 29
خداوند نيز در پاسخ دعاي حضرت موسي فرمود: (قال قد أوتيت سؤلك يا موسي). طه: 36
وخداوند نيز در رابطه با بني اسرائيل مي فرمايد: از ميان ملت بني اسرائيل، افرادي را بعنوان رهبر وپيشوا انتخاب نموديم (وجعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا). السجدة: 24
پس در تمامي اين آيات، خداوند انتخاب خليفه و پيشوا، به خود نسبت داده شده است.
وهمچنين علماء بزرگ أهل سنت مانند ابن هشام و ابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كرده اند كه رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله بهنگام دعوت قبائل عرب بسوي اسلام، بعضي از شخصيتهاي بزرگ قبايل مانند بني عامر بن صعصعة، به حضرت گفتند: اگر ما تو را ياري كنيم و كار تو بالا بگيرد، رياست و جانشيني بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟ (أيكون لنا الأمر من بعدك؟)
حضرت پاسخ داد: تعيين رهبري به دست من نيست؛ بلكه به دست خدا هست و هر كس را كه بخواهد، انتخاب خواهد كرد: (الأمر إلي اللّه يضعه حيث يشاء).
وي گفت: ما حاضر نيستيم خود را فداي اهداف تو كنيم، و پس از پيروزي، منصب رياست به افراد ديگر برسد: (فقالوا: أنهدف نحورنا للعرب دونك، فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا؟ لا حاجة لنا في هذا من أمرك).الثقات لابن حبان ج 1 ص 89، البداية والنهاية لابن كثير ج 3 ص 171 و همچنين مشابه اين قضيه با قشير بن كعب بن ربيعة، اتفاق افتاد و او نيز به رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله گفت: اگر بهره اي از رياست در حكومت اسلامي نصيب ما نشود، ما حاضر نيستيم به تو ايمان بياوريم. سيرة ابن هشام ج 2 ص 289، السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 157، مع المصطفي للدكتورة بنت الشاطئ ص 161.
رسول گرامي صلي اللّه عليه وآله، در بدترين موقعيتي كه نياز مبرم به نيروي وكمك داشت، حاضر نشد با وعده جانشيني، مساعدت قبايل را جذب نمايد.
و شرايط تشكيل حكومت براي او فراهم باشد يا نباشد: (الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا) ابن شهرآشوب فرموده: واجتمع أهل القبلة علي أنّ الرسول قال: الحسن والحسين إمامان، قاما أو قعدا.المناقب: 3 / 163، بحار ج 43 ص 291
ولي مادامي كه جامعه پذيراي حكومت نباشد و موانعي بر سر راه حكومت ايجاد كند، تشكيل حكومت براي حاكم اسلامي واجب نيست، ولي همين كه موانع، برطرف و شرايط اجراي حكومت فراهم گرديد، اقدام به تشكيل حكومت خواهد كرد.
پر واضح است كه بيعت مردم، موانع اجراي حكومت را از بين برده و زمينه تشكيل حكومت را مهيا مي سازد، نه اينكه به حكومت حاكم اسلامي، مشروعيت ببخشد.
بعد از رسول گرامي صلي اللّه عليه وآله حتي در دوران خلافت خلفاي سه گانه، علي عليه السلام، همان امام منصوب از طرف پيامبر صلي اللّه عليه وآله به امر خداوند است و تنها فرد اولي به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسير ياري اسلام بپا مي خيزد و براي نجات دين قيام مي كند، بعنوان همكاري با خلفا نيست، بلكه بعنوان عمل به وظيفه در محدوده امكان، يا از باب دفع افسد به فاسد است كه سخن حضرت در نهج البلاغه، گوياي اين حقيقت است: (فنهضت في تلك الأحداث حتي زاح الباطل وزهق، واطمأنّ الدين وتنَهْنَه). نهج البلاغة (صبحي الصالح) الكتاب 62 ص 451، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6 / 95 ، الامامة والسياسة: 1 / 175
از اشتباهات بزرگ بعضي از انديشمندان، اين است كه تصور نموده اند امامت با حكومت مترادف است و حال آنكه حكومت يكي از شؤون امامت است. همانگونه كه هدايت مردم، حفظ شريعت، وساطت در فيض بر كلّ هستي وبسط عدالت از ديگر شؤنات امامت است.
تمامي اين شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام مترتب بود، ولي بسط عدالت در سايه حكومت مشروط به ايجاد زمينه و خواست مردم بود، كه بعد از قتل عثمان فراهم گرديد.